مجله کودک 70 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 70 صفحه 29

آقا خرسه گفت: «صداش اذیت می­کنه.» خُرخُر خودش را لوس کرد و گفت: «نمی­خوام، صداش خوبه، خوشگله.» بعد همان طور که داشت بوق می­زد، یکدفعه سر و کلۀ می­مو پیدا شد. خُرخُر تا می­مو را دید به پدرش گفت: «وایسا، وایسا می­مو هم سوار بشه.» آقا خرسه زد روی ترمز و می­مو پرید روی کاپوت ماشین و رفت جلوی شیشه و هی ادا درآورد. آقا خرسه به می­موگفت: «بیا پایین.» می­مو از روی کاپوت پرید پایین. خُرخُر گفت: «بیا سوار شو. من دارم بوق می­زنم. این قدر کیف داره، تو هم بزن.» آقا خرسه به خُرخُر چشم غرّه رفت و آهسته گفت: «اِه، یعنی چی؟» می­مو از شیشۀ ماشین پرید تو و رفت طرف فرمان.آقا خرسه گفت: «می­مو برو عقب بشین. اذیت کنی، پیاده­ات می­کنم ها.» می­مو ناراحت شد. خُرخُر گفت: «اِه،بابا بگذار می­مو هم بوق بزنه، خودم بهش گفتم.» آقاخرسه گفت: «نمی­شه، ماشین که بچه بازی نیست.» خُرخُر زد زیر گریه و جیغ و داد راه انداخت و هی کف پایش را کوبید زمین. آقاخرسه هر کاری کرد، نتوانست او را آرام کند و آخر کار گفت: «باشه،باشه، می­مو بیا یک بوق بزن، فقط یکی.» می­مو از روی صندلی عقب پرید روی فرمان و نشست روی بوق. صدای جیغ بوق بلند شد و در تمام جنگل پیچید و حیوانات و پرندگان از دور و بر خیابان فرار کردند. آقا خرسه به می­مو گفت: «پاشو، از روی بوق پاشو.» می­مو گوش نمی­داد، خُرخُر هم می­خندید. یکدفعه آقاخرسه، ننه کلاغه و خاله میمون و آقا خرگوشه و عمو زحمتکش را دید که تند و تند داشتند به طرف ماشین می­آمدند. می­مو هم باز هم ول کن نبود. وقتی آنها به ماشین رسیدند، عمو زحمتکش گفت: «دستت درد نکنه آقا خرسه، خوب امانتداری می­کنی!» می­مو فوری از روی فرمان پرید آن طرف.ننه کلاغه گفت: «این کارها یعنی چی آقاخرسه، بچه شدی، نمی­دونی صدای بوق چقدر حیوونای جنگل رو اذیت می­کنه؟!» خاله میمون گفت: «می­مو وای به حالت اگه دستم بهت برسه، دمت رو به شاخۀ درخت گره می­زنم که نتونی جایی بری.» آقا خرگوشه آمد جلوتر وگفت: «آقا خرسه شما که باید بدونی بوق مال یک زمانیه که خطری، چیزی پیش می­آد و باید هشدار بدی، بازیچه که نیست، اعصاب ماروخردکردی.» آقاخرسه که خیلی ناراحت شده بود و جوابی نداشت که بدهد، یک پس گردنی زد به خُرخُر وگفت: «همه­اش تقصیر توئه.» خُرخُر هم اخم کرد و از ماشین پیاده شد و به طرف خانه­شان رفت.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 70صفحه 29