مجله کودک 70 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 70 صفحه 30

من هم­سن انقلابم! نمی­دانم نامه قبلی­ام به دستت رسیده یا نه؟ همراه نامه­ام عکسی از خودم و لیلا برایت فرستاده بودم. لیلا دیگر دارد بزرگ می­شود، هفته پیش برای اولین بار راه رفت، من و پدربزرگش داشتیم از خوشحالی می­مردیم! اینجا یک ریز دارد باران می­بارد و آن قدر آفتاب نتابیده که قیافه من شبیه یک شیشه شیر شده! دور تا دور خانه سبز شده و قارچها دارند در می­آیند. یادت هست وقتی بچه بودی چه قدر قارچ برایت عجیب بود؟ مریم خانم، فکر نکن یادم رفته: «تولدت مبارک»! آن روز را هیچ وقت فراموش نمی­کنم، مادرت در بیمارستان داشت درد می­کشید و تو انگار قصد به دنیا آمدن نداشتی، تلویزیون به طور مستقیم فرودگاه را نشان می­داد. از یک طرف صدای جیغ­های خواهرم یعنی مادر تو،و از طرف دیگر هیجان بازگشت امام داشت دیوانه­ام می­کرد. باورم نمی­شد بعد از این همه مدت انتظار امام برگشته باشد. من و مادرت،آن موقع خیلی فعال بودیم، مادر تو با آن وضعی که داشت، درست صف اول راهپیمایی می­ایستاد. تا ماههای آخر حاضر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 70صفحه 30