مجله کودک 86 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 86 صفحه 12

دیدار دوست محله ای در همسایگی آسمان امیر قمیشی «جماران» یکی از محله های قدیمی تهران است سالها پیش یکی از خانه های کوچک این محله، جایگاه یکی از پاکترین و مهربانترین انسانها شد. از آن روز به بعد زمین جماران بوی بهشت به خود گرفت. آسمان جماران از همیشه آفتابی تر شد و اهالی این محله باصفا همسایه یکی از آسمانی ترین مردمان روی زمین شدند. اما افسوس که چند سال بعد همسایه آسمانی اهالی جماران از بین ما پر کشید وانسانهای آزاده ودیندار جهان را برای همیشه داغدار کرد. حتماً می دانید که این همسایه آسمانی کسی جز امام خمینی نبود همان که چهاردهم خرداد امسال، چهاردهمین سالی است که جماران روزها و شبهایش را بدون حضور بهاری اش سپری می کند. به مناسبت فرا رسیدن چهاردهم خرداد سالروز رحلت امام به جماران آمده ایم تا ضمن دیدار از خانه باصفای امام گوشه ای از خاطره های زیبای در کنار او بودن را دوباره مرور کنیم. امام همیشه زنده است. آقای سید رحیم میریان یکی از اعضاء قدیمی دفتر امام خمینی (ره) است که از سال 1360 در جماران مشغول به خدمت بوده است. آقای میریان می گوید: «امام درست مانند یک اقیانوس است، اقیانوسی که هیچ وقت تمام نمی شود. به همین خاطر من با تمام وجود اعتقاد دارم که امام برای همیشه زنده است است و هیچ وقت از میان ما نمی رود.» آقای میریان ادامه می دهد: «همه مردم ایران به خصوص کسانی مثل من که از نزدیک با امام زندگی کرده اند، از ایشان درسهای بزرگی گرفته اند. به طور مثال نظم، تواضع و فداکاری، بزرگترین درسهایی است که من در طول زندگی با امام از ایشان گرفته ام و این درسها هنوز هم بزرگترین راهنمای من در زندگی به حساب می آیند.» ازآقای میریان می خواهم تا کمی از رابطه امام با بچه ها برایمان بگویند. آقای میریان می گوید: «امام به بچه ها علاقه خاصی داشتند و همیشه آنها را مورد مهر و محبت خودشان قرار می دادند. به طور مثال به خاطر دارم که یک روز عصر دو نفر از کودکانی که پدرانشان در جبهه به شهادت رسیده بودند، به جماران آمدند و با اصرار می خواستند که به دیدارامام بروند. من هم برای آنها توضیح دادم که وقتهای ملاقات با امام از قبل تنظیم شده است و از آن گذشته امام هم مشغول استراحتند و فعلاً کسی نمی تواند به دیدار ایشان برود.اما بالاخره آنها آنقدر اصرار کردند که مجبور شدم به خدمت امام بروم و ماجرا را برای ایشان تعریف کنم. امام بعد از اینکه از ماجرا باخبر شدند، بلافاصله فرمودند که فوری آنها را به حضورشان بیاورم بعد هم درست مانند یک پدر، هر دو کودک را درآغوش گرفتند و با آنها شروع به گفتگو کردند. در پایان هم مرا صدا زدند و فرمودند: قبل از اینکه بچه ها بروند، از طرف ایشان به آنها هدیه ای بدهم تا با خاطره ای خوش از خدمت ایشان به خانه برگردند. یکی دیگر از خاطرات من که باز هم به رابطه امام با بچه ها مربوط می شود، این است که امام معمولاً هر روز نوه کوچکشان «علی» را پیش خودشان می آوردند و خیلی موقع ها در بازیهای کودکانۀ علی، مثل توپ بازی، با او همبازی می شدند تا مبادا علی حوصله اش سر برود. اینها همه خاطره هایی است که رابطه صمیمی امام با بچه ها را نشان می دهد.» از آقای میزبان می پرسم: «اهالی جماران از اینکه

مجلات دوست کودکانمجله کودک 86صفحه 12