مجله کودک 86 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 86 صفحه 13

در همسایگی امام زندگی می کردند چه احساسی داشتند؟» آقای میریان پاسخ می دهد: «آنها از صمیم قلب به زندگی در همسایگی امام افتخار می کردند. رابطه آنها با امام آنقدر صمیمی بود که در اکثر ملاقاتهای عمومی، آنها هم به دیدار امام می آمدند. البته بد نیست بدانید روزی که قرار بود امام برای زندگی به جماران بیایند، تمام اهالی محله را جمع کردند و خطاب به آنها فرمودند که شاید همسایگی من برای شما ایجاد دردسر کند. به همین خاطر اگر کسی در میان شما هست که از همسایه جدیدش رضایت ندارد، به من بگوید تا جای دیگری را برای زندگی انتخاب کنم. این هم نمونه ای بود از تواضع امام که همیشه در رفتار و صحبتهای ایشان دیده می شود.» بیا پرواز کنیم و پیش امام برویم آقای رضا فراهانی یکی دیگر از اعضاء قدیمی دفتر امام در جماران است. آقای فراهانی در مورد روز رحلت امام می گوید: «آن روز همه ما از ظهر بالای سر امام جمع شده بودیم و برای ایشان دعا می کردیم. اتفاقاً آن روز امام بعد از نماز ظهر و عصر خواستند تا ابتدا اعضاء خانواده و بعد هم اعضائ دفترشان به خدمتشان بیایند تا با آنها صحبت کنند. امّا اصرار عجیبی داشتندتا نوه سه ساله شان علی به اتاقشان نیاید. وقتی که دلیل این موضوع را از امام جویا شدند، امام فرمودند که علی را خیلی دوست دارند و دل بریدن از علی برایشان سخت است.به همین خاطر ترجیح می دهند تا در آخرین لحظه های عمرشان نوۀ بسیار عزیزشان را نبینند تا مثل همیشه فقط به خدا فکر کنند و بس. اما نکته عجیب تر اینجاست که درست در لحظه رحلت امام که اتفاقاً آقای میریان هم در آنجا بودند و دستان امام را در دستشان گرفته بودند علی که در اتاق دیگری مشغول استراحت بود هراسان از خواب بلند شد و به طرف بیمارستان و اتاق امام شروع به دویدن کرد. من به سراغ علی رفتم و در حالی که سعی می کردم چیزی از خبر رحلت امام نفهمد، پرسیدم که چه چیزی ناراحتش کرده است. علی خودش را در آغوشم انداخت و درست مثل اینکه قبلاً از رحلت امام باخبر شده باشد گفت: «آقا رضا بیا تا با هم پرواز کنیم و پیش امام برویم»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 86صفحه 13