مجله کودک 96 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 96 صفحه 9

هادی: توپ بسکتبال بخریم؟ حامد: حالت خوب است؟ روز مادر است یا روز تولد تو؟! هادی: خب به مامان بسکتبال یاد می دهیم. خودمان هم بازی می کنیم. هادی: طلا چطور است؟ آن انگشتر که نگین بزرگ دارد را ببین. حامد: مطمئن شدم که حالت خوب نیست. هردو: آقا آن پارچه را بده! فروشنده: کلافه ام کردید، یک ساعت تمام است که هی می گویید این را بده، ان را بده، این را بده، آن را بده. هادی: این را بده، این قشنگ است. فروشنده: پولتان هم که کم است... هادی: حامد بدو برو بقیه اش را از پدربزرگ بگیر و بیاور. پدربزرگ: برادرت کو؟ بدو، بدو برو بگو بیاید. حامد: هادی بیا، بیا.... پدربزرگ: خبر خیلی خوبی برایتان دارم، هم برای شما، هم برای مادرتان. راستی شما بیرون از خانه چه می کنید؟ هادی: آمده بودیم هدیه بخریم ولی پولمان کم آمد. حالا خبرتان چیست؟ پدربزرگ: پدرتان تا ده روز دیگر بر می گردد. حامد: آخ جان...! هادی: این خبر بهترین هدیه برای مامان است. پدربزرگ با اجازه، من این دوچرخه را بر می دارم و خبر را به مامان برسانم. حامد: صبر کن، تو چرا ...؟! پدربزرگ: شلوغ نکنید بروید بیرون تا بگویم.. بدوید تا هر کدام تان زودتر رسیدید خبر را به مامان تان بدهید. هر چند که مطمئنم با هم خواهید رسید. من هم شیرینی می خرم و می آیم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 96صفحه 9