مجله کودک 96 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 96 صفحه 29

با وجود این همه بازیهای متنوع، بعد از ظهر کلاودیو خیلی سریع گذشت. سرشب که به طور اتفاقی کلاودیو بیرون بود، آن پیرمرد را با همان عینک دسته طلاییاش در خیابان دید. کلاودیو هیجانزده به او نگاه کرد، ولی هیچ چیز به خصوصی را نتوانست در او پیدا کند. او یک پیرمرد بود مثل بقیه پیرمردها، و کمی هم خسته از پیادهروی طولانی که کرده بود. پیرمرد با لبخند از کلاودیو پرسید: «ها؟ از عصا خوشت آمد؟» کلاودیو فکر کرد که پیرمرد میخواهد عصا را از او پس بگیرید، به خاطر همین هم با ناراحتی او را به دست پیرمرد داد. اما پیرمرد سرش را تکان داد و گفت: «برای خودت برش دار، مال خودت. من همچین عصایی را میخواهم چیکار؟ تو میتوانی با آن پرواز کنی. من حداکثر میتوانم به آن تکیه بزنم. ولی حالا میتوانم به دیوار هم تکیه بزنم. برای پیادهروی من که فرقی نمیکند.»و یک بار دیگر به کلاودیو لبخند رد و رفت. در جهان، خوشبختتر از شخص پیری که شادی را در دل یک کودک میآورد، وجود ندارد. پاسخ قصه ترجمه شماره گذشته: جواب: اول، والتسر ادعا کرد، قبل از این که بتواند بچرخد، ضربه شدید و محکمی به سرش خورد و بیهوش شد. بعد ناگهان گفت که میداند مجرم ماسکی از جوراب و دستکشهایی به رنگ روشن پوشیده بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 96صفحه 29