مجله کودک 98 صفحه 4

د مثل دوست حکایت دوست : هیچ روزی بد نیست ! مرد جوان، تازه از سفر بازمیگشت و خستگی امانش را بریده بود. شاید آن سفر، یکی از سختترین سفرهای او و آن روز یکی از پرمصیبتترین روزهای زندگیاش به حساب میآمد. او که از سفری طولانی و راه دشواری میآمد، گرفتار یک گروه راهزن شده بود راهزنها اموال او را غارت کردند، لباسهایش را درآوردند و بدنش را به شدت مجروح کرده بودند. مرد جوان با خودش میگفت که آن روز عجب روز شومی بود و آرزو میکرد که ای کاش این روز شوم زودتر بگذرد و بلای تازهای گریبانش را نگیرد. او همچنان در افکار خودش غرق بود که ناگهان با امام هادی(ع) روبهرو شد. سلام کرد و امام هادی(ع) پاسخ سلامش را دادند و احوالش را پرسیدند. آهی کشید و گفت: «امروز روز شوخی بود، خداوند مرا از شر روز حفظ کند.» امام هادی(ع) بعد از شنیدن صحبتهای او فرمودند: «تو خود را از دوستان ما میدانی و این چنین در مورد روزها فضاوت میکنی؟ این را بدان که هیچروز از روزهای خدا بد نیست، که تو آنها را گناهکار میدانی. آنچه که در روزها برای شما میگذرد، پاداش عمل خیر، کیفر کارهای زشت و یا امتحانی از سوی خداوند است. توبه کن و دیگر اینگونه سخن مگو که این عمل، گناهی بزرگ است.» «دوست» فرا رسیدن سوم رجب سالروز شهادت امام هادی(ع) را تسلیت میگوید.