مجله کودک 98 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 98 صفحه 29

اوضاع همین طوری پیش میرفت تا روزی که مامور بزرگ «دیگهای شیطانی» بازرسی سالیانه را انجام داد و به بخشی رسید که شیطونک ما آنجا کار میکرد؛ جاروجنجالی بزرگی به پا شد. ـ این دیگه چه جوریه؟ تو این دیگ باید ۲۱ نفر باشن. ولی من فقط ۱۸ نفر میبینم! یعنی چی؟ آتیشم که تقریبا خاموشه! معنی اینکارا چیه؟ اینجا که دیگه جهنم نیس، لب دریاس، زود باشین، عجله کنین، زیر دیگو گرم کنین تا جوش بیاد. و اما تو، دوست کوچولوی من (و به شیطونک نگاه کرد). حالا که نمیتونی از آتیش مواظبت کنی، میفرستمت بخش استخراج ذغال! و از فردا شیطونک در معدن ذغالمشغول به کار شد. با کلنگ، زمین را میکند و تکههای بزرگ ذغال را بیرون میآورد. این بار همه از او راضی بودند. چون با دل و جان کار میکرد. البته میدانست که این ذغال، به شوفاژخانه فرستاده میشود، ولی یاد گرفته بود که کار را باید به بهترین صورت انجام داد. یک روز که داشت زمین را میکند، با یک ضربه کلنگ، همه جا پر از نور شد. او به سوراخی که کنده بود نگاه کرد، یک سالن خیلی روشن زیرزمینی با یک سکو پر از مردم که اینور و آنور میرفتند و از یک قطار سبز و قرمز پیاده یا سوار میشدند. خودش بود: مترو! شیطونک از سوراخ بیرون آمد و پرید روی سکو. اما تا آدمها او را دیدند، با جیغ و داد وحشتناک به این طرف و آن طرف دویدند. انگار میخواستند خودشان را نجات بدهند. مثل این بود که دارند از مترو جا میمانند. همدیگر را هل میدادند و به هم تنه میزدند. بچهها سرفه میکردند و زنها زیر پا میماندند. شیطونک هوار کشید: ـ سرجاتون بمونین! نترسین! آنها حتی وقت نداشتند به حرفهای شیطونک گوش بدهند. مردم بلندتر از شیطونک جیغ میکشیدند. ادامه دارد پاسخ قصه ترجمه شماره گذشته: جواب : نه !! این مارماهیهای سی وشش ساعت قبل دود داده شده بودند. ولی دزدی ۴۸ ساعت قبل اتفاق افتاده بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 98صفحه 29