مجله کودک 107 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 107 صفحه 31

بعد ، این احساس رضایت، جای خود را به حیرت و شگفتی داد . چون ، در انتهای صف طولانی چوبه­های دار ، دو چوبۀ اعدام بود که با بقیّه فرق داشت ؛ یکی از آن دو از طلا ، و آن دیگری از نقره ساخته شده بود ! امپراتور با دیدن این دو چوبۀ دار اشرافی ، یکّه خورد و از بیربال پرسید : - بیربال ! اینها دیگر چیست ؟ چرا ولخرجی کرده­ای؟! این دو چوبۀ دار مال چه کسانی­ست؟ بیربال تعظیمی کرد و پاسخ داد : - سرورم ، این چوبۀ دار نقره­ای ، مال خدمتکار حقیر و ناچیز شما ، بیربال است ، و آن یکی که از جنس طلاست ، به خود جنابعالی تعلّق دارد ! امپراتور با تعجب پرسید : - چه می­گویی بیربال ؟ داری با من شوخی می­کنی ؟ بیربال با خونسردی گفت : - نه سرورم ، هیچ شوخی­ای در کار نیست ! امپراطور با خشم غرید : - آخر چه طور جرأت می­کنی ؟... اصلاً چه کسی به تو گفته که برای من چوبۀ دار برپا کنی ؟ بیربال به آرامی پاسخ داد : - خود حضرت عالی فرمودید! امپراتور بیشتر عصبانی شد و فریاد زد : - من کِی و کجا گفتم ؟ بیربال لبخندی زد و گفت : - سرورم ، مگر فراموش کرده­اید ؟ همین دیروز بود که شما فرمان اعدام همۀ دامادهای این سرزمین را صادر کردید! درست است که شما فرمانروای این سرزمین بزرگ هستید ، ولی به هر حال شما هم از خانواده­ای دختر گرفته­اید و الان داماد آن خانواده محسوب می­شوید. پس خواه ناخواه ، این فرمان عمومی گریبان شما را هم می­گیرد! البتّه من رسم ادب و احترام را به جا آورده و برای شما یک چوبۀ دار مخصوص سفارش داده­ام ؛ چیزی که در شأن مقام شما باشد ! یک ساعت دیگر با اجازۀ شما مراسم اعدام را شروع می­کنیم . اوّل خود شما را به دار می­آویزیم ، بعد این چاکر به دنبال شما خواهد آمد ، و در پی او بقیۀ دامادها ، یکی بعد از دیگری .... امپراطور ، که تا این لحظه با بُهت و حیرت چشم به دهان بیربال دوخته بود ، دیگر طاقت نیاورد و با خشم فریاد کشید: - نه خیر ! لازم نکرده است ! .... این چوبه­های مسخره را برچین ! همه را ! بعد در گوشه­ای نشست و به فکر فرورفت . او خیلی زود فهمید که حق با بیربال است و این فرمان ، چه قدر ابلهانه و به دور از عقل و خرد صادر شده است . آن وقت از بیربال به خاطر هشدار حکیمانه­اش تشکّر کرد و فرمان خود را پس گرفت .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 107صفحه 31