مجله کودک 113 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 113 صفحه 4

حکایت دوست نوری که از چادر برخاست مجید ملامحمدی مرد یهودی وقتی در را بست، همسرش از او پرسید: «چه کسی پشت در بود؟» مرد یهودی که اسمش زید بود، به او پاسخ داد: «علی به در خانهمان آمده بود!» زن یهودی گفت: «برای چه؟» زید گفت: «آمده بود مقداری جو قرض کند و من گفتم باید چیزی را به جای آن پیش ما امانت بگذارد،تا به او مقداری جو بدهم. او هم رفت تا امانتی بیاورد.» زن سراغ کار خود رفت. زید هم نشست پای باغچه تا خاک آن را مرتّب کند. چند دقیقةبعد، در زدند. زید فوری در را باز کدر. حضرت علی(ع) بود که به او سلام کرد. زید به سلام حضرت پاسخ داد و امانت او را گرفت. امانتی حضرت یک چادر سیاه بود چادر سادة فاطمه(س). زید امانتی را به پستوی خانهشان برد. بعد یک کیسه کوچک جو به علی(ع) داد. علی(ع) تشکّر کرد و به خانة خود رفت. شب فرا رسید. زید و خانوادهاش در اتاق کوچکشان دور هم جمع بودند. زن برخاست تا از پستو مقداری خوراکی بیاورد. تا پردة آن را کنار زد و پا به آنجا گذاشت، چیز عجیبی دید. چشمهایش داشت از حدقه درمیآمد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 113صفحه 4