مجله کودک 113 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 113 صفحه 8

قصّة دوست قصّههای ایزوپ پیرزن و پزشک حقّهباز ترجمة: محمّدعلی دهقانی پیرزنی که سوی چشمهایش خیلی کم شده و در حال کورشدن بود، دنبال یک چشمپزشک فرستاد، وقتی چشمپزشک به بالین پیرزن آمد و او را معاینه کرد، پیرزن در حضور چند نفر از همسایهها با او قرار گذاشت که اگر بتواند چشمهایش را بینا کند، ده سکّة طلا به عنوان پاداش به او بدهد،ولی اگر نتوانست کاری بکند، هیچ پولی به او ندهد. چشمپزشک این شرط را پذیرفت و از همان روز معالجة پیرزن را شروع کرد. او هر روز به خانةپیرزن میرفت و چند قطره از دارویی که خودش درست کرده بود، توی چشمهای پیرزن میریخت. بعد موقع بیرون رفتن از خانه، بیسر و صدا یک یا چند تکّه از وسایل و اثاثیة قیمتی خانه را برمیداشت و با خودش میبرد. این ماجرا تا مدّتی ادامه پیدا کرد، و سرانجام کار به جایی رسید که دیگر هیچ چیز به دردبخوری در خانة پیرزن باقی نماند. چشمپزشک حیلهگر، خانة پیرزن را جارو کرده بود! در این موقع بود که چشمپزشک، داروی اصلی را در چشمهای پیرزن ریخت و او را بینا کرد! آن وقت رو به پیرزن کرد و گفت:«مادر! معالجة شما تمام شد. الان چشمهای شما بیناست و میتوانید به خوبی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 113صفحه 8