مجله کودک 113 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 113 صفحه 22

یاد دوست شیرینترین چای دنیا! خاطرات دوست l یکی از همراهان امام نقل میکنند، گرمای هوا در نجف حدود 54 درجه بود. به منزل امام رفتم و دیدم که ایشان کولر ندارند. پنکهای در حال کار بود، اما وقتی میچرخید، انگار باد تنور به صورت آدم میخورد. عرض کردم: «آقا، به من اجازه بدهید که یک عدد کولر برای شما بخرم.» فرمودند: «نه». عرض کردم: «آقا، سهم امام نیست [از بیتالمال نیست] پول شخصی خودم است، من میخواهم بخرم.» فکر کردند و فرمودند: «اگر پول شخصی است، عیب ندارد.» رفتم و یک عدد کولر چرخدار برای امام خریدم آوردیم و نصب کردیم و اتاق خیلی خنک شد. مثل نسیم بهاری به تن انسان میچسبید. بعد از چند روز به منزل امام رفتم. امام تشریف نداشتند. دیدم کولر هم نیست. پرسیدم: «کولر خراب شد؟» گفتند: «نه». گفتم: «پس کولر چه شد؟» گفتند: «به آقا اطلاع دادند که همسر طلبهای زایمان دارد و اتاقشان گرم است. امام کولر را برای آنها فرستادند و خودشان با همان پنکه سر میکنند.» l یکی از یاران انقلاب نقل میکنند: حدود 22 یا 23 سال سن داشتم. روزی حضرت امام با تعدادی از دوستان پدرم، ناهار در منزل ما مهمان بودند. هنگامی که میخواستند نماز بخوانند، امام به من فرمودند: «آقا محمود، عطر داری؟» عرض کردم: «عطر ندارم؛ ولی ادکلن دارم، خیلی خوشبوست.» فرمودند: «همان را بردارید و بیاورید، مانعی ندارد.» من ادکلن را آوردم و به ایشان دادم. مقداری استفاده کردند و فرمودند: «خیلی خوشبوست؛ به به! چقدر خوشبوست.» بعد به نماز ایستادند. l یکی از کسانی که در منزل امام خدمت میکرد، میگوید: «هنگامی که امام در نوفل لوشاتو فرانسه بودند، روزی من در حال مرتبکردن پردة یکی از اتاقهای منزل امام بودم. سرم را که پایین آوردم، دیدم حضرت امام خودشان چای ریختهاند و برای من آورده بودند. جالب این که حضرت امام از زحمتهای ما تشکر هم میکردند. من هم برای تبرّک، چای را نوشیدم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 113صفحه 22