مجله کودک 128 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 128 صفحه 3

پاسخ مسابقه «راز هواپیماها» وقتی که خداوند پیامبرانش را برای هدایت انسان ها به سوی آنها فرستاد بیشتر مردم می گفتند «مگر می شود که ما بعد از مرگ دوباره زنده شویم. در حالی که بدنمان پوسیده و استخوان مان خاک شده است؟» پیامبران در جواب می گفتند: «آیا به درختان نگاه نمی کنید که در پاییز برگ هایشان زرد می شود و در زمستان شاخه هایشان خشک و نابود می شود اما در بهار دوباره شکوفه می دهند و برگ هایشان سبز می شود و در تابستان به بار می نشینند؟» حالا هم زمستان از راه رسیده و لباس سفید مرگ را بر تن درختان پوشانده است اما چه غم که فردا بهار از راه می رسد و زندگی دوباره آغاز می شود. ای کاش ما هم به فکر فردایی باشیم که در آن زندگی جاوید ما آغاز خواهد شد. اسامی برندگان این مسابقه: کاشان: حسن پورمعینی 10 ساله. سمنان: مهسا یوسفی، کلاسه چهارم. اراک: سیده غزال معصومی. اصفهان: امین جیت ساز، کلاس دوم دبستان. میرجاوه: محدثه خرم شاهی، کلاس سوم دبستان. تهران: آرین زهری- محمد حسین مرادی کلاس دوم- یاسمن انصاری 8 ساله- میترا رحیمی 13 ساله- هاجر احدوند 10 ساله. سنجاب حسود یکی بود یکی نبود. توی یک جنگل سرسبز و پر درخت سنجابی روی یکی از آن درختان بزرگ خانه ای قشنگ درست کرده بود و با خوشی زندگی می کرد. اما سنجاب یک عادت بد داشت. او به همه حسادت می کرد. گاهی می گفت: چرا شیر سلطان جنگل است؟ در حال که من از او عاقلترم، پس همه باید از من اطاعت کنند. گاهی هم به پرندگان حسادت می کرد و از این که آنها می توانند پرواز کنند و خودش نمی توانست شکایت می کرد. هر قدر که دوستانش او را نصیحت می کردند گوشش بدهکار نبود. تا جایی که همه را از خود می رنجاند. در روزی از روزها که سنجاب حسابی حوصله اش سر رفته بود از خانه بیرون آمد و روی یکی از شاخه های درخت نشست. همین طور که اطراف را نگاه می کرد چشمش به خرگوش افتاد که با عجله از آن جا می گذرد. فورا او را صدا زد و گفت: آهای خرگوش کجا با این عجله؟ خرگوش سلامی داد و گفت: کار مهمی دارم و باید هر چه سریعتر خودم را برسانم. سنجاب که کنجکاو شده بود به شاخه پایین تری آمد و گفت: چه کاری است که من نباید بدانم؟ خرگوش جواب داد. سنجاب با خودش گفت: چون گرگ پیر شده حتما می خواهد خرگوش را جای خودش معاون شیر قرار دهد. ولی مگر من چه چیزی کمتر از خرگوش دارم. هم زیباترم و هم قویتر باید به بهانه ای خودم به جای او بروم. با این فکر از درخت پایین آمد و به خرگوش گفت: چقدر رنگت پریده. با این حال مریض چگونه می خواهی به آنجا بروی بهتر است که تو استراحت کنی و من به جای تو نزد گرگ بروم. خرگوش اول قبول نمی کرد ولی با اصرارهای سنجاب خودش هم باور کرد که بیمار است و به خانه برگشت. سنجاب قصه ما خوشحال از اینکه می تواند معاون شیر باشد خودش را آماده کرده و با سرعت به آنجا رفت. بعد از سلام و احوالپرسی گرگ از او دلیل نیامدن خرگوش را جویا شد سنجاب هم بعد از توضیح دادن حال خرگوش گفت: چون من بهتر از خرگوش می توانم کارها را انجام دهم به جای ایشان آمدم. گرگ حیله گر که سنجاب را خوب می شناخت خنده ای کرد و همین طور که به او نزدیکتر می شد. گفت: من برای اینکه گرسنه نمانم هر روز یکی از حیوانات جنگل را با حطیه ای به این جا دعوت می کنم. سپس در آن لحظه به روی سنجاب پرید و در حالی که او را به چنگال گرفته بود گفت: اما اگر تو به خرگوش حسادت نمی کرد حتما زنده می ماندی. مریم قلعه قوند محمد حیدری، 12 ساله از تهران زهرا حیدری 9 ساله از تهران مونا گودرزی 11 ساله از کرج مقدمه دوست عزیز «کتاب در مجله» برای یک هدف مهم تهیه و چاپ می شود. ارایه هر چه بیشتر خواندنی در موضوع های گوناگون برای شما خواننده گرامی هدف اصلی این مجموعه کتاب ها است. در این میان تصویر و عکس نیز به اندازه متن کتاب سعی در کامل کردن مجموعه ای که پیش رو دارید خواهد داشت. کتاب حاضر نتیجه تحقیق گردآوری ترجمه و بازنویسی چندین جلد کتاب دیگر در این زمینه است. ما ادعا می کنیم. کامل ترین کتاب را درباره موضوع هایی که چاپ می کنیم در اختیارتان قرار می دهیم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 128صفحه 3