مجله کودک 128 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 128 صفحه 6

منصور و مگس مجید ملا محمدی مثل همیشه امام صادق (ع) بی آن که دلش بخواهد مهمان منصور خلیفه عباسی بود. منصور مغرورانه بر تخت طلایی اش نشسته بود اما امام رو به رویش ایستاده بود. امام خاموش بود. منصور زیرکانه نگاهش می کرد اما دلش پر از آتش خشم و کینه بود. گویی آرزو داشت در همان مجلس امام را که دشمن اصلی خود می دانست به شهادت برساند. او که به دنبال بهانه بود با ذهنش کلنجار رفت و خیالاتی شد. آن قدر که خواست مشت بر دسته تختش بکوبد برخیزد و فریاد بزند و جلادش را خبر کند. اما نه ... او از عاقبت کار می ترسید از خشم مسلمانان و بزرگان هراس داشت. سبد بزرگی از میوه های رنگارنگ بر میز وسط اتاق بزرگ چیده شده بود. اما امام لب به آنها نمی زد. منصور خواست با گفتن جمله ای سکوت را بشکند. فکر کرد از چه موضوعی شروع کند. چند موضوع در سرش ردیف شدند. سرش گیج رفت عرق کرد. با انگشت عرق از بالای ابروهایش گرفت. زیر چشمش به امام نگریست و در دل گفت: «چقدر آرام است. گویی هیچ ترس و واهمه ای ندارد. همه فرزندان علی این گونه اند». جستجو در آسمان بی پایان برای یافتن گمشده ای که بشر همچنان در حسرت آن است و دوم تلاش آدمی برای جبران نقص هایی که در اندام های اوست. او نمی توانست مانند یک پلنگ بدود. همچون جغد در تریکی مطلق قدرت بینایی نداشت و دامنه

مجلات دوست کودکانمجله کودک 128صفحه 6