مجله کودک 171 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 171 صفحه 9

جِما، خواهربزرگتر هانا ، گفت: - این پسرها اصلا نمی­فهمند، همه می­دانند که این یک جعبۀ جواهراست. جِما شیء شگفت­انگیز را برداشت وگفت: - خیلی قشنگ است، حالا چطورباز می­شود؟ اما تلفن زنگ زد،جما سریع شیء شگفت­انگیز را به زمین گذاشت وبه طرف تلفن دوید وفریاد زد: - من برمی­دارم. هانا اخم کرد. پدر از سر کار به خانه آمد و وقتی هانا چیزی را که ساخته بود به او نشان داد، لبخند زد و گفت: - وای! خیلی خوب است. من مطمئن نیستم که چیست و چه کارمی­کند. اما واقعاً خیلی خوب است. دختر عزیز من است دیگر! او پیشانی هانا را بوسید و به آشپزخانه رفت تا با مادرحرف بزند. هانا اخم کرد. بعد ازظهر، مادربزرگ به خانۀ آنها آمد. وقتی روی میز اتاق نشیمن، شیء شگفت­انگیز را دید، گفت: - آه، خدای من، اینجا را نگاه کن! چه کسی این را ساخته است؟ مادربزرگ خم شد و شیء شگفت­انگیز را از همه طرف نگاه کرد. آن را با دقت چرخاند و به آرامی به تکه­های پلاستیک، کاغذ و پارچه دست زد و در تمام طول این مدت مدام می­گفت: - آه ه ه، خدای من! مادربزرگ گفت: - هانا! تو این را ساخته­ای نه؟ این یک شیء خاص است، یک کار هنری، یک شیء شگفت­انگیز است. من سالها پیش یکی از اینها را دیده بودم، اما مال تو با آن که من به یاد دارم فرق دارد والبته قشنگ­ترین چیزی است که تا به حال دیده­ام. مادربزرگ، هانا را بغل کرد. لبخند زد وآهی کشید، آنگاه گفت: - آه، خدای من، چه شیء شگفت­انگیزی، تو باید به خودت افتخارکنی! و همانطور که هانا را در بغل گرفته بود، مدت زیادی به شیء شگفت­انگیز نگاه کرد. در آخر وقتی رفت تا چای بخورد، چایش دیگر سرد شده بود. هانا لبخند زد لقب «چشم گربه­ای» عنوانی بود که در آن سالها به نمای پشتی شورولت ایمپالا داده شده بود. جایگاه لاستیک اضافی (زاپاس) نیز دراین خودرو درزمان خود جالب است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 171صفحه 9