مجله کودک 179 صفحه 40
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 179 صفحه 40

بعضی وقتها، سر بعضی چیزها آن قدر عصبانی می­شوی که دوستداریبرای یکی تعریف کنی. یک اتفاق بد بعضی وقتها ناراحتت می­کند و دوست داری برای یکی تعریف کنی. یکی که مثل بعضی ازمامان­باباها یا بعضی معلم­ها تاوقتی یک چیزی برایش تعریف می­کنی شروع نکند به نصیحت کردن! یکی که حرفهایت را بشنود. بدون اینکه بترسی دعوایت کند یا از دست تو عصبانی شود. ستون «درگوشی» یک قسمت جدید در مجله است که درد دل­های شما را از اتفاقات خوب و بدی که برایتان افتاده و دوست دارید برای کسی تعریف کنید، چاپ می­کند. درد دل­های خود را می­توانید از همین امرزو به دفتر مجله ارسال کنید و روی پاکت حتماً بنویسید: «ستون درگوشی!» ای کاش زنبور گاوی بودم و بچّه­های کلاسمان را نیش می­زندم. نیش من هم جادویی درخود داشت که هم خودم­و هم بچّه­های دیگر گلی می­شدیم و زنبورهای دیگرروی­ما می­نشستند. اوّلین زنبوری که روی ما می­نشست ما را به پروانه تبدیل می­گرد. پروانه می­شدیم و درآسمان اوج می­گرفتیم و به رنگین­کمان می­رسیدیم. رنگین­کمان هم در مدرسه­اش اسم ما را می­نوشت وما هم یکی­ازدانش­آموزان آن دبستان می­شدیم. البتّه دیگر ما پروانه نبودیم؛ بلکه فرشته­ای زیبا می­شدیم. مدرسه­ی ما قصری بزرگ از الماس و زمرد بود. موقع نوشتن مدادهایمان از موهای پری­های دریایی بود. کتاب­های کتاب­خانه­یمان باما حرف می­زدند. پله­های مدرسه­مان ازابرهای پاییزی بود. البتّه ما هیچ کاری با پلّه­ها نداشتیم چون ما به آرامی روی هوا راه می­رفتیم. این قصر همیشه در ذهنم پابرجاست ولی در واقعیّت، افسوسی رویائی است. ستوده محمّدی کلاس پنجم از تهران(دبستان شکوفه) اما نمی­تواند دوستان دیه­گو در حال تعقیب او و مانفرد و سید هستند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 179صفحه 40