مجله کودک 186 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 186 صفحه 18

داستان رستم و از قصّه­های شاهنامۀ فردوسی- 6 قصه­های قهرمانی صبح فردا، همین که آفتاب درخشان همه­جا را زیر بال و پر خود گرفت، رستم لباس جنگ پوشید، سلاح و جنگ­افزار کامل با خود برداشت و سوار رخش شد. در این حال رو به برادرش زواره کرد و گفت: «برادر! سپاه را آماده کن و با خود به پایین تپّۀ ریگی بیاور. در آنجا منتظر من باشید و هیچ کاری نکنید. من پیش اسفندیار می­روم تا ببینم چگونه می­اندیشد و آیا نظرش اصلاح شده است یا نه. اگر همچنان او را لجوج و خشمگین دیدم، خودم به تنهایی با او مبارزه می­کنم و کسی را به کمک نمی­خوانم.» آن وقت رخش را به رود هیرمند زد و از آب گذشت و در آن سوی رود، روی یک بلندی ایستاد و به آواز بلند اسفندیار را صدا زد. اسفندیار، تا صدای رستم را شنید، از جا پرید و لباس جنگ پوشید و سلاح برداشت و سوار بر اسب سیاه خود به استقبال حریف آمد. در همین حال، رو به پسرش که «پشوتن» نام داشت، کرد و گفت: «چون رستم تنها به میدان مبارزه آمده. من هم تنها و بدون یار و سواری دیگر به جنگ او می­روم. شما همین جا منتظر من بمانید.» اسفندیار تا چند قدمی رستم تاخت و روبروی او ایستاد. رخش و اسب سیاه، با دیدن یکدیگر به سختی دچار احساسات شدند و شیهه­ای رعد آسا سردادند و دو دست خود را به آسمان بلند کردند. به حدّی که نزدیک بود سوارها را به زمین اندازند. رستم، دوباره زبان به پند و نصیحت باز کرد و به اسفندیار هشدار داد که بهتر است از جنگ دوری کنند. رستم گفت: «اگر تو از خون ریختن و کُشتن خوشحال می­شوی، بگو تا از دو طرف سواران خود را به میدان بخوانیم تا به هم بتازند و خون همدیگر را بریزند و از کُشته­ها پشته بسازند. تو هم می­توانی با خیال راحت در گوشه­ای بنشینی و صحنه را تماشا کنی!» اسفندیار از این کنایۀ رستم سخت خشمگین شد و غرّید: «آیا تو فکر می­کنی که آیین من این است که جوانان ایران را برای هوس­های خود به نادرستی به کشتن بدهم و آن وقت تاج شاهی را بر سر خود بگذارم؟!» بعد ازاین گفتگو دو پهلوان با هم پیمان بستند که یک به یک با هم بجنگند و هیچ کس به آن دو یاری نرساند. به این ترتیب جنگ دو پهلوان آغاز شد. در مرتبۀ اوّل دو حریف دست به نیزه بردند و بدن یکدیگر را هدف نیزه­ها کردند. ضربه­های محکم و کاری می­زدند و طولی نکشید که از میان سوراخ­های زرۀ دو جنگجو خون جوشید و مثل جویباری سرخ نام خودرو: موبل واگن کشور سازنده: آلمان تعداد خدمه: 5 نفر وزن: 25 هزار کیلوگرم نوع اسلحه: 20 میلی­متری فلک و کانن موتور: مای باخ 12 سیلندر حداکثر سرعت: 38 کیلومتر در ساعت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 186صفحه 18