استراحت کرد.
چشمهای حلزون پشت شیشۀ عینکش ازتعجب گرد شد.
مزرعهدار گفت:
-بله، بوته هیجانزده شدهبود، ولی جرات تکان خوردن نداشت.
میترسید پروانه بترسد وفرار کند. سرانجام پروانه به حرف آمد
و پرسید:
-چرا آنقدر ساکتی؟
بوتۀ خار جواب داد:
-راستش نمیدانم. تا حالا کسی روی برگهای خشک من
ننشسته بود.
پروانه پرسید:
-چرا؟
بوته گفت:
-چون آنها را میگزم.
بعد با ناراحتی ادامه داد:
-دست خودم نیست.
پروانه گفت:
-ولی به نظرمن برگهای تو نرم هستند.
سپس به فکر فرو رفت و گفت:
-خواهشی از تو دارم.
بوتۀ خار خجالت کشید. تا به حال کسی تقاضایی از او نکرده بود.
او با صدای آرامی گفت:
-البته.
پروانه گفت:
-من بدنبال جای امنی برای تخمهایم در زمستان هستم.
بوتۀ خار پرسید:
-یعنی من از آنها مراقبت کنم؟
پروانه جواب داد:
-بله، خوشحال میشوم اگر همۀ فصل زمستان آنها را در
آغوش خودت پنهان کنی. این کار را میکنی؟
بوتۀ خار با شادمانی گفت:
نام خودرو: بدفورد
نام کشور سازنده: انگلستان
تعداد خدمه: 10 نفر
وزن: 6800 کیلوگرم
نوع اسلحه: ندارد
موتور: بدفورد با حجم سیلندر 3500 سیسی
حداکثر سرعت: 48 کیلومتر در ساعت
مجلات دوست کودکانمجله کودک 187صفحه 8