مجله کودک 187 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 187 صفحه 18

قصّه­های قهرمانی داستان رستم و اسفندیار محمد علی دهقانی زواره با افراد خود وارد جنگ شد. افراد دو سپاه با هم درگیر شدند و جنگ دسته جمعی جای مبارزۀ تن به تن را گرفت. عدّ­ه­ای از سپاهیان ایران در همان دقایق اوّل به خاک هلاک افتادند. نوش­آذر، پسر اسفندیار، که اوضاع را به زیان سپاه خود می­دید، شمشیر کشید و وارد میدان شد و در یک فرصت مناسب، «اَلوای»، نیزه­دار رستم را با ضربۀ شمشیر خود از پای درآورد. زواره، با دیدن این صحنه به خشم آمد و به سوی نوش­آذر تاخت و با نیزه او را به خاک انداخت. مهرنوش، فرزند دیگر اسفندیار، چون مرگ برادر را دید، خونش به جوش آمد و به سوی فرامرز، سردار دیگر سپاه زابل تاخت تا به تلافی او را بکشد. فرامرز با هوشیاری از خود دفاع کرد و مهرنوش به هدف خود نرسید. در میانۀ درگیری، مهرنوش با ضربه­ای از سر غفلت و بی­خبری، اسب خود را از پای درآورد و چون بدون اسب ماند، فرامرز از موقعیت استفاده کرد و با ضربه­ای کاری او را به هلاکت رساند .در این حال، بهمن، پسر دیگر اسفندیار، با دیدن مرگ دو برادرش، به وحشت افتاد و دوان دوان خود را به پدررساند و فریاد زد: «پدرجان! چه نشسته­ای که دو پسرت نوش­آذر و مهرنوش به دست سپاه زابلستان کشته شدند!» اسفندیار از شنیدن این خبر سخت خشمگین شد و رستم را سرزنش کرد و دشنام داد. رستم، که از این ماجرا به شدّت ناراحت شده بود، سوگند خورد که: «من فرمان جنگ نداده­ام و حملۀ این افراد با خودسری آغاز شده است.» او حتّی برای نشان دادن راستی گفتار خود به اسفندیار گفت: «اگر بخواهی، هم اکنون برادر و فرزندم را دست بسته به تو می­سپارم. تو می­توانی به تلافی خون آن دو شاهزاده ، این دو نفر را بکُشی!» اسفندیار قبول نکرد و فقط برای آن که حریف را کوچک و خوار کند، زهرخندی زد و گفت: «آیا فکر می­کنی که خون مار با خون طاووس یکسان است که از من می­خواهی این دو نفر را به جبران خون فرزندانم بکشم؟!» رستم پاسخی نداد و بهتر دید نمک به زخم اسفندیار نپاشد. لحظه­ای بعد دوباره نبرد دو پهلوان آغاز شد. این بار تیر و کمان­ها را به کار انداختند، و بدن یکدیگر را هدف تیرها ساختند. بعد از پرتاب چند تیر، اسفندیار خسته شد و در حالی که از کار خود راضی به نظر نمی­رسید، یکدفعه کمان بزرگی را که برای شکار درندگان از آن استفاده می­کرد، برداشت و با آن چند تیر آتش پر به سوی رستم و رخش پرتاب کرد،که هر دوی آنها از کار افتادند و نیروی جنگی خود را از دست دادند. رستم که خود را از دست رفته می­دید، رخش را رها کرد و لنگ­لنگان و افتان و خیزان خودش را به بالای تپه رساند. در همین حال تمام صدای خودرا در گلو جمع کرد و به اسفندیار گفت: «امروز نام خودرو: لینکس نام کشور سازنده: امریکا تعداد خدمه: سه نفر وزن: 8700 کیلوگرم نوع اسلحه: مسلسل 12 میلی­متری و 7 میلی­متری موتور: دیترویت دیزل حداکثر سرعت: 70 کیلومتر در ساعت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 187صفحه 18