معلم ورزش:چند رشتهی
ورزشی راکه با دو انجام میشود نام
ببر.
شاگرد: صدمتر فرار از دست
معلم! پرش ارتفاع از دیوار مدرسه!
پرتاب خطکش معلم! پرش سه گام از
راهرو به حیاط مدرسه!
چیستان
سنگ سفید صخرهها، ِآید به سوی
سفرهها هرکه نداند نام او مزه ندارد
کام او!
جواب: نمک
رضا آسائی، 12 ساله ازقزوین
روزی رئیس تیمارستان به بیماران
میگوید فکر کنید همۀ شما
سیبزمینی هستیدکه میخواهند شما
را سرخ کنند حالا حالت خود را نشان
دهید.همۀ بیمارانبهلرزهدرآمدند
ولی یکی از آنها سر جای خود مثل
مجسمه ایستاد. وقتی رئیس تیمارستان
ازاو علت کار را پرسید بیمار گفت من
به ته دیگ چسبیدهام
فرزاد یوسفیان-11 ساله از کاشان
سپری کردن اوقات
مردی در خیابان خود را به سپر
ماشینی زد. از او پرسیدند چرا خودت
را به سپر ماشین زدی؟ گفت:
میخواستم اوقاتم را سپری کنم!»
فاصله
معلّم:خیلی دیگر مانده است تا
جواب را پیدا کنی.
دانشآموز: بله خیلی.
معلّم: مثلاً چه قدر.
دانشآموز: از این جا تا منزلمان
که بروم وجواب را از برادرم بپرسم و
برگردم.
احسان جعفرزاده، 12 ساله از تهران
«سفرهی افطارما»
ماه مبارک رمضان بود. یک روز من، پدرو مادرم برای افطار
به خانهیپدربزرگومادربزرگ رفتیم.همهی فامیلهایمان برای
افطار آنجا بودند. صدای اذان مغرب به گوش میرسید.قبل از
افطار همه دعا میخواندند. وقتیوقت افطار شد، سفرهی افطار
را پهن کردند که همه افطار بخورند.ولی اوّل با یاد خدا افطاری
را شروعکردیم.آنجاخیلی غذا گذاشته بودند. تازه غذای افطاری
ما خیلی خوشمزه بود. یک ساعت طول کشیدکه ما افطاریمان را
تمام کردیم. بعد همه نمازمان را شروع کردیم. اوّل سه رکعت
نماز مغرب. چهار رکعت نماز عشا. وقتی نمازمان را تمام کردیم
گفتیم و خندیدیم. وقتی وقت رفتن شد، همه از مادربزرگ و
پدربزرگ تشکّر کردندکه آن همه برای افطار زحمت کشیده
بودند. من هم تشکّرکردم. همه خوشحال، خندان و شاد به
خانههایشانرفتند.آنروز بهما خیلیخوش گذشت. ما تا بهحال
در عمرمان افطاری به این خوشمزکی نخورده بودیم.
عرفان قاضی عسگر، 8ساله از اصفهان
به نام حضرت دوست
که هرچه داریم ازاوست
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. سالها
پیش در باغ بزرگی پرندگان بسیاری زندگی میکردند..در
این باغ کلاغ کوچکی هم زندگی میکرد که نامش «گالیور»
بود. گالیور پرهای زیبایی داشت و میخواست زیباترین
پرندهی جهان آفرینش باشد. یک روز که گالیور درباغ
پرواز میکرد، ناگهان احساس کرد که بالش درد میکند؛
به همین خاطر به دکتر قرقاول، پزشک باغ مراجعه کرد.
دکتر پس از معاینۀ بال گالیور به او گفت که: باید چند پر از
پرهایش را بکند. وقتی که دکتر چند پر از پرهای زیبای
گالیور را کند، پرهای او دیگر زیبایی آن اواخر را نداشتند.
یک روز گالیوردرخانهاش نشسته بود که در زده شد.
گالیور در را بازکرد. وقتی که در بازشد، گالیور دید که
کبوتر نامهبر است. کبوتر یک نامه برای گالیور آورده بود.
گالیور نامه را از کبوتر گرفت و دفتر کبوتررا امضا کرد.
وقتی که کبوتر رفت، گالیور در را بست و رفت روی مبل
نشست. نامه را باز کرد و دید که از طرف رئیس انجمن
(زیباترین پرندگان) برای او نامه آمده است و در نامه
نوشته شده که برای انجام یک مسابقه که بین پرندگان زیبا
انجام میشود باید به پاریس برود و چون رئیس انجمن
میدانست که گالیور پرهای زیبایی داشت به او این پیشنهاد
را داده است.گالیوروقتی نامه را خواند، خیلی ناراحت شد.
چون او دیگر پرهای زیبایی نداشت تا در مسابقه شرکت
کندو بعد فکر کردکه خود را رنگ بزند. برای همین هم
از مغازی رنگفروشی رنگ خرید و به خانه آمد و پرهایش
را رنگ زد. وقتی که گالیورپرهای خود را رنگ زد، خیلی
خیلی زیبا شد و خود را برای سفر به پاریس آماده کرد تا
در مسابقه شرکت کند. وقتی که روز مسابقه فرارسید
قبل از همه چیز داوران مسابقه پرندگان را به صف شُستند
و گالیور رنگش ریخت. وقتی که رنگ او ریخت، او بسیار
خجالت کشید و خیلی زود از آنجا دور شد و به خانهاش
بازگشت و به فکر فرو رفت که هر کس خود را همانگونه
که هست قبول کند.
قصهی ما به سر رسید، کلاغه به خونهاش نرسید.
قادر مکاطیفی کلاس پنجم از ماهشهر
نام خودرو: ایویکو
نام کشور سازنده: ایتالیا
تعداد خدمه: 1 تا 11 نفر
وزن: 11 هزار کیلوگرم
نوع اسلحه: ندارد
موتور: فیات 6 سیلندر
حداکثر سرعت:80 کیلومتر در ساعت
مجلات دوست کودکانمجله کودک 187صفحه 40