مجله کودک 207 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 207 صفحه 30

((نی لبک)) عباس قدیر محسنی آدم­ها روی زمین با هم بودند و تنها، تنهای تنها، یک روز پیرمردی آمد روی زمین. کنار آدم­ها یک خانۀ گلی ساخت و رفت توی آن. بعد با گل کاسه، کوزه، لیوان، آدمک و نی لبک­ها گلی ساخت. آنها را آورد بین آدم­ها، آدم­ها ساخته های او را خریدند. میز، صندلی، در، پنجره، دیوار و ... کم کم همۀ خانه­ها و وسایل آنها گلی شدند. تا اینکه یک روز وقتی پیرمرد با وسایل تازه به میان آدم­ها آمد، پایش رفت توی یک چاله و شکست. پای پیرمرد گلی بود. آدم­ها با تعجب به پای گلی پیرمرد نگاه کردند و از ترس فرار کردند. پیرمرد هم به آرامی پای گلی خودش را برداشت و لنگان لنگان با یک پا دور شد. پیرمرد رفت توی خانه­ای و دیگر بیرون نیامد و فقط صدای یک نی­لبک گِلی از توی خانه­اش به گوش می­رسید. روزها گذشت و پیرمرد از خانه­اش بیرون نیامد. زمین گرم شد. باران نیامد. همه جا خشک شد. آدم­ها دور هم جمع شدند. با هم صحبت کردند. گفتند پیرمرد جادوگر است. زمین را طلسم کرده است. باید او را بسوزانیم تا باران دوباره برگردد. آتش بزرگی درست کردند. پیرمرد را با زور از خانه­اش بیرون آوردند و او را انداختند توی آتش، پیرمرد توی آتش نی­لبک زد، آتش خاموش شد. ----- شرک خود را به درون قلعه می­کشاند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 207صفحه 30