مجله کودک 207 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 207 صفحه 9

((با پری دریایی پیر چه کار دارید؟)) یکی از پری دریایی­ها گفت: ((آب مردم این شهر به زودی تمام می­شود خیلی وقت است باران نباریده ما چگونه می­توانیم به مردم این شهر کمک کنیم؟)) مرغ دریا گفت: ((من فردا شب برای شما جواب می­آورم.)) بعد پرواز کرد و رفت. فردا شب پری دریایی­ها منتظر آمدن مرغ دریا بودند. مرغ دریا بعد از مدتی آمد و گفت((پری دریایی پیر گفته فقط یک راه وجود دارد، آنهم این است که تا می­توانید گریه کنید.)) پری دریایی­ها متوجه منظور پری دریایی پیر شده بودند کار سختی را باید انجام می­دادند اما وقتی یاد بچه­های شهر افتادند که ممکن است تشنه بمانند و آب نداشته باشند تصمیم گرفتند این کار را انجام دهند. هر کدام از پری دریایی­ها داخل حوضش شد و شروع کرد به گریه کردن. آنها آنقدر گریه کردند که حوض­ها پر از آب زلال و شیرین شد، چون اشک پری دریایی­ها شور نبود. آنقدر حوض پر شد که آب از حوض سرازیر شد و مردم برای بردن آب به لب حوض­ها می­آمدند و آب تمیز و زلال می­بردند. این کار چند هفته طول کشید تا اینکه ابرهای سیاه آمدند و آسمان شهر را پر کردند و با یک رعد و برق شدید، باران شروع به باریدن کرد. همه مردم شهر خوشحال شدند و دیگر لازم نبود پری دریایی در ته حوض نبود. آنها آنقدر گریه کرده بودند که دیگر چیزی از آنها باقی نمانده بود و هیچ وقت هیچ کدام از مردم شهر نفهمیدند، راز این حوض­ها که همیشه آب شیرین و زلال داشتند چه بوده است؟ ===== به این ترتیب شرک و دوستانش آزاد می­شوند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 207صفحه 9