مجله کودک 10 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 10 صفحه 12

داستان های یک قل، دو قل قسمت چهارم آمدیم خانه، تنهایی که نه؛ وقتی توی بیمارستان بودیم، یک آقایی با دو تا خانم آمدند. همه­شان می­خندیدند. ما هیچ کس را نمی­شناختیم؛ فقط مامانی را می­شناختیم. آن دوتا خانم به مامانی و به آن آقا گفتند: «مبارک باشه.» اول نفهمیدیم یعنی چی، بعد فهمیدیم که یعنی چقدر خوب که این دو تا بچه به دنیا آمده­اند، خیلی خوشم آمد. دلم می­خواست به بچه­های دیگر هم که پیش مامانشان روی تخت دراز کشیده بودند و شیر می­خوردند، یا بعضی­هایشان خوابیده بودند، پز بدهم؛ ولی دیدم هر کسی هم که می­آید پیش مامانی آنها، به مامانی آنها هم همین حرف را می­زند. دیگر پز دادن فایده­ای نداشت. بعد آن آقایی که با آن خانمها آمده بود و یک دسته گل هم آورده بود، دسته گلش را داد دست یکی از آن خانم­ها و گفت: «اینو بگذار تو گلدون، بگذار دسته گل­های خودم رو بغل کنم.» من به دنبال دسته گل­های آن آقاهه گشتم؛ ولی دیگر دسته گلی نبود. یکدفعه آن آقاهه طا هره ایبد مرا بلند کرد. من خیلی ترسیدم. ترسیدم از دستش بیفتم. زدم زیر گریه. آن خانمی که پیرتر بود، گفت: «مواظب باش، زیر کمرش رو بگیر.» آن آقاهه گفـت: «مثل چینـی می­مـونـه، آدم جرأت نمی­کند دست بهش بزنه.» بعد را محکم گرفت توی بغلش که نیفتم. دلم می­خواست بروم پیش مامانی، خوش به حال برادرم؛ اما نه، خوش به حالش نه، چون یکی از آن خانم­ها هم او را بغل کرد بعد آن آقاهه صورتش را آورد و چسباند به صورت من و هی مرا بوس کرد. صورتم سوخت. صورتش زبر زبر بود؛ اصلاً مثل صورت مامانی نبود. یک عالمه خار توی صورتش بود. خارهای ریز ریز که رفت توی صورتم. دوباره خواستم گریه کنم. آن خانم هم که برادرم را گرفته بود، چلپ چلپ ماچش می­کرد. بعد آن آقا زیر گلویم را قلقلک داد و گفت: «سلام، چطوری پسرم؟.» من هیچی نگفتم؛ بی­ادبی نبود، چون اگر هم می­گفتم، او زبان مرا نمی­فهمید. بعد آن

مجلات دوست کودکانمجله کودک 10صفحه 12