همهی شما لطیفتر و ظریفتر است و میترسم که
زنده از ماشین لباسشویی بیرون نیایم.» جورابهای سفید دختر که کنار سبد لباس خسته و بیحال افتاده بودند
گفتند: «پس ما چه بگوییم که همیشه مواظب پاهای دختر هستیم و نمیگذاریم عرق کفشهایش به پاهایش برسد و پاهایش بوی بد بگیرد،از ما بیشتر از همهی شما استفاده میکند، آنوقت چند روز پیش جوهر خودکارش ریخت
روی ما و اصلاً هم ناراحت نشد. در این چند روزه جوهر کاملاً به الیاف ما رسوب کرده اول باید حسابی ما را
با صابون بشویند و تازه معلوم نیست که این جوهر
بنفش کاملاً پاک شود و شاید همیشه این لکهی بنفش
روی صورت ما بماند.» همهی لباسها از دست دختر
شکایت داشتند. ماشین لباسشویی که از همهی لباسها
عمر بیشتری داشت خندهی آرامی کرد و گفت: «من
همهی شما را تمیز خواهم کرد هیچکدام نگران نباشید
اما اول باید لکههایتان پاک شود و مادر دختر این کار
را خوب میداند.» لباسها کمی امیدوار شدند و منتظر
فردا ماندند چون فردا پنجشنبه بود و مادر دختر هر
پنجشنبه لباسها را میشست. صبح پنجشنبه همهی
لباسها خوشحال بودند چون امروز تمیز میشدند. در
ضمن لباسها پشت بام رفتن را خیلی دوست داشتند چون وقتی روی بند رخت آویزان میشدند باد میآمد و با
آنها بازی میکرد و آنقدر لباسها را قلقلک میداد تا
کاملاً خشک میشدند و روز تفریح و شادی لباسها بود.
اما لباسها هرچه منتظر ماندند،مادر سراغشان نیامد.
گربه میگوید که تا هنگامی که مورد
نیاز چاپمن بود،از او استفاده شد و بعد او
را به اینجا آوردند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 268صفحه 9