مجله کودک 268 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 268 صفحه 9

همه­ی شما لطیف­تر و ظریف­تر است و می­ترسم که زنده از ماشین لباسشویی بیرون نیایم.» جورابهای سفید دختر که کنار سبد لباس خسته و بی­حال افتاده بودند گفتند: «پس ما چه بگوییم که همیشه مواظب پاهای دختر هستیم و نمی­گذاریم عرق کفشهایش به پاهایش برسد و پاهایش بوی بد بگیرد،از ما بیشتر از همه­ی شما استفاده می­کند، آنوقت چند روز پیش جوهر خودکارش ریخت روی ما و اصلاً هم ناراحت نشد. در این چند روزه جوهر کاملاً به الیاف ما رسوب کرده اول باید حسابی ما را با صابون بشویند و تازه معلوم نیست که این جوهر بنفش کاملاً پاک شود و شاید همیشه این لکه­ی بنفش روی صورت ما بماند.» همه­ی لباسها از دست دختر شکایت داشتند. ماشین لباسشویی که از همه­ی لباسها عمر بیشتری داشت خنده­ی آرامی کرد و گفت: «من همه­ی شما را تمیز خواهم کرد هیچکدام نگران نباشید اما اول باید لکه­هایتان پاک شود و مادر دختر این کار را خوب می­داند.» لباسها کمی امیدوار شدند و منتظر فردا ماندند چون فردا پنج­شنبه بود و مادر دختر هر پنج­شنبه لباسها را می­شست. صبح پنج­شنبه همه­ی لباسها خوشحال بودند چون امروز تمیز می­شدند. در ضمن لباسها پشت بام رفتن را خیلی دوست داشتند چون وقتی روی بند رخت آویزان می­شدند باد می­آمد و با آنها بازی می­کرد و آنقدر لباسها را قلقلک می­داد تا کاملاً خشک می­شدند و روز تفریح و شادی لباسها بود. اما لباسها هرچه منتظر ماندند،مادر سراغشان نیامد. گربه می­گوید که تا هنگامی که مورد نیاز چاپمن بود،از او استفاده شد و بعد او را به اینجا آوردند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 268صفحه 9