مجله کودک 268 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 268 صفحه 20

اما باختن به پرتغالی­ها را چکار باید کرد؟ آن­هم با آن­همه انرژی­ای­که نیما صرف­کرد و آن همه امیدی­که به بردن­داشت. پرتغالی­ها چقدر خوشحال بودند و نیما چقدر ناراحت ... گذشته از این،چقدر هم خسته شده بود،و چقدر هم گرسنه. نیما: «مامان جونم، سلام، اومدی؟ کِی­اومدی؟ چی­داری درست می­کنی؟« مامان: «اِ، گرسنه­ات شده؟ غذای روحت سیرت­نکرد؟ تو این شرایط کی فکر شکمه؟ از سری سخنرانی­های خودته،یادت نیست؟» نیما: «شوخی نکن دیگه مامان، باختیم و حالم گرفته،خیلی گشنمه.» }نیما: «مامان با چی بخورم؟پس نون­اش کو؟با نیمروی خالی که سیر نمی­شم.» مامان:« اِ، پس بالاخره یادِ نون افتادی؟بد نیست بری یه سری به قسمت اول این قصه بزنی تا ببینی چقدر برای نون فک زدم. چند بار بهت گفتم که نون نداریم و ازت خواستم که بری بخری؟» نیما:« عجب مامانی دارم­ها. دیدین چقدر بدجنس و نامرده، بگذریم از این که حرفاش راسته.» نیما: «سلام رضا، بازی رو دیدی؟ دیدی چقدر بد شد؟» رضا: «سلام، ناراحت نباش بابا فوتبال دیگه، انشاالله تو بازی بعدی با آنگولا جبران می­کنیم.» نیما: «دیگه فرقی نمی­کنه که، حالا ولش کن، اومده بودم تا یه تیکه نون قرض بگیرم...» نیما: «مامان جون می­دونم که قراره تو این یه ذره جایی که تو آخر قصه باقی مونده باید منو نصیحت کنین و منم باید عبرت بگیرم و نتیجه­گیری بشه و پیام بدیم و از این جور حرف­ها، اما ببخشیدا، دیگه اصلا هیچ جایی نمونده،آخ جون.» در قفس­ها باز می­شود و سگ­ها و گربه­ها پا به فرار می­گذارند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 268صفحه 20