مجله کودک 268 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 268 صفحه 31

فرهاد حسن­زاه در روزگاری که هنوز پنج­شنبه و جمعه اختراع نشده بود در زمان­های خیلی خیلی قدیم که هنوز پنج­شنبه و جمعه اختراع نشده بود، مردی به چهارشنبه بازار رفت تا خرش را بفروشد. او مثل خرش آدم خوبی بود. هم ساده بود، هم مهربان، هم بی­کلک، اصلاً هم دلش نمی­خواست که عصای دستش، یعنی خرش، را بفروشد. از بس که بچه­هایش نق زده بودند و از او تلویزیون خواسته بودند، راضی شده بود که عصای دستش، یعنی خرش، را بفروشد و با پول آن تلویزیون رنگی بخرد. صبح روز چهارشنبه، هنوز خورشید سرنزده بود که از روستایشان راه افتاد و ساعتی بعد در بازار بود. خر خبر نداشت که قرار است چه اتفاقی بیفتد. وقتی دو- سه نفری آمدند و دستی به سر و گردنش کشیدند و قیمتش را پرسیدند، تازه فهمید که صاحبش چه خیالی دارد. اما هیچ­کس او را نمی­خرید، چون سند نداشت و مشتری­ها فکر می­کردند شاید مال دزدی باشد. تا این که مردی پا کوتاه و سبیل جارویی، سرو کله­اش پیدا شد و جان و دوستش نیز دیر به ایستگاه می­رسند. قطار حامل اودی حرکت کرده است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 268صفحه 31