مجله کودک 289 صفحه 10

شخصیت اصلی عباس قدیر محسنی از اولش نمی خواستم بروم . به بچه ها هم گفتم ، گفتم من نمی آیم . هر کس می خواهد برود . اما ته دلم می خواستم بروم و همه این را فهمیده بودند ، حتی مصطفی ، اصلا تقصیر مصطفی بود ، همه اش تقصیر او بودکه این همه از بابایش تعریف کرده بود ، آن هم چه تعریف های عجیب و غریبی . از همان روز اولی که آمد توی کلاس ما ، فهمیدم یک بچه معمولی نیست . چون در یک سال چهار تا مدرسه عوض کرده بود . همان روز خانم معلم از او پرسید : "پدرت چکاره است؟" و مصطفی جوابی داد که دیگر مطمئن شدم او یک بچه معمولی نیست وبعدها فهمیدم باباش هم مثل همه نیست مصطفی بعد از سوال خانم معلم بلند شد ، روبروی خانم معلم ایستاد و گفت : "پدرم شخصیت اصلی قصه های یک نویسنده است ." بعد خانم معلم به ما نگاه کرد وما به خانم معلم و آنقدر به هم نگاه کردیم که زنگ مدرسه به صدا درآمد . توی کلاس از همه بیشتر من کتاب خوانده بودم . هر کتابی دستم می آمد ، می خواندم . بچه ها به من می گفتند کرم کتاب بعضی وقت ها هم دورم جمع می شدند . تا یکی از قصه ها را برای آن ها تعریف کنم . من خوب می دانستم چه قصه ای را باید تعریف کنم . یک قصه پر از جادو وافسانه تعریف می کردم . به عقیده کمونیست ها در حکومت های کمونیستی ، مردم و سرمایه داران به نسبت مساوی از امکانات وسرمایه بهره می برند . البته این عقیده در عمل هیچگاه اجرا نشد .