مثل پدرت یک مرد بزرگ بشوی. بزرگ بزرگ.» من به بابا که خیلی خیلی چاق و گنده است نگاه میکنم و نمیدانم چهقدر دیگر باید غذا بخورم تا اندازهی او بشوم و همهاش نگرانم، چون من کم غذا میخورم. عمو هر وقت مرا میبیند، که از سالی یکبار هم بیشتر نمیشود، محکم میزند پشتم و میگوید: «تو دیگر مرد شدهای، باید دست بابا را بگیری.» من هم هر وقت با، بابا میرویم بیرون، دست او را محکم محکم میگیرم و البته او خیلی خوشش نمیاید و زود دستش را از توی دست من درمیآورد. چون من دستهایم زود عرق میکنم و خیس میشود. دایی میگوید: «تو باید یک هنرمند بشوی.» و هر وقت میآید خانهی ما، مرا میبرد سینما یا تئاتر. من البته همیشه وقتی توی سالن هستیم دستشوییام میگیرد و دایی مجبور است مرا ببرد دستشویی و برگردد و همیشه غرغر میکند. یکبار با مامان سوار اتوبوس شدیم و من وقتی بلیتها را به راننده دادم، گفت: «تو بیا توی قسمت مردانه. تو دیگر مردی.» آخرین باری هم که با، بابا رفتیم آرایشگاه، آرایشگر گفت: «چند وقت دیگر باید ریش و سبیلهایت را هم کوتاه کنم.» و من باز نفهمیدم او چه میگوید و بدتر از آن این است که من هر چه فکر میکنم نمیدانم کی هستم و چی هستم و چهکار باید بکنم.
نام رز: آلتیسیمو
ارتفاع بوته: سه متر
تیپ: بالا رونده
استقامت گل: بسیار مقاوم
زمان گل دهی : تابستان تا پاییز
مجلات دوست کودکانمجله کودک 325صفحه 15