
پسرها شیرند ،
مثل شمشیرند . . . ؟!
نوشته : مژگان بابامرندی ، امیر محمد لاجورد
- : «آخ . . . آخ دندانم . . . وای چقدر درد می کند . دکتر بروم؟ نه حرفش را هم نزن . . . می ترسم . از دکتر و آمپول و . . . بدم می آید . . . »
- : «اِ ، بیا دیگر بچه لجباز . . . دِ برو تو ذیگر . . .
زود باش ترسو ، از نفس افتادم!»
- : «مامان تو را به خدا ولم کن ، دیگر دندانم درد نمی کند .»
کاش می شد فرار کنم
این دیگر کیست که آمد؟ یعنی او هم دندانش درد می کند! پس چرا نمی ترسد؟
- : «خانم ، برای پسرم- سالار- وقت گرفته ام .»
خدایا ، کاری کن یادش برود اسم مرا بخواند .
- : مامان تو را به خدا برگردیم .»
- :بفرمایید آقا ، بفرمایید روی صندلی . . .
چه دندان هایی ، وای وای ، دندان است یا قندان؟!»
موضوع تمبر : چهره شخصیت ( نروژ)
قیمت : 20 پنی
سال انتشار : 1942
مجلات دوست کودکانمجله کودک 383صفحه 36