
چه آمپولی!
چقدر بزرگه ،
نه ، خدایا به فریادم برس . . .
می خواستی به من آمپول بزنی؟!
- : «آخ خ . . . چیکار می کنی؟
اصلا بلند شو ببینم! . . .
اِ ، بازم این دختره ، خودمانیم ها ، خیلی شجاعه!
اصلاً به این چه که این جوری به من می خندد!
خانم ماشالله پسرتان خیلی شجاع است .»
- : « تو که می گفتی پسرها شیرند ، مثل شمشیرند ، دخترها موشند ، مثل خرگوشند ، پس چی شد؟»
آبرویمان پاک پیش این دختر کوچولو رفت .
نوبت من است . به او بگویید از جای من بلند شود .»
- : « خانم ، می دان کار بدی کردم ، لطفاً . . . »
- : «دیگر نوبت شیدااست . . . »
- : «مگر نوبت من نبود . شما به چه حقی . . . »
- : «چرا شلوغش می کنی . ببیت دکتر اجازه می دهد؟»
- : «آقای دکتر . . .
- : «دیدی مامان ، پسرها شیرند ، مثل شمشیرند ، دخترها موشند ، مثل خرگوشند ، اما مامان ، چرا به حرف من می خندی؟!»
بروی آمپول را ببینی خندیدن از یادت می رود .
خدایا کاری کن زود تمام شود .
موضوع تمبر : هره شخصیت (نروژ)
قیمت : 20 پنی
سال انتشار : ندارد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 383صفحه 37