
اینقدر عذاب نکشم. نفس بلندی کشیدم و لباسم را مرتب کردم. به طرف در توالت رفتم و چفت آن را باز کردم و در را کشیدم، اما باز نشد. نفسی کشیدم و به آرامی دستگیره در را پایین دادم. فایدهای نداشت دوباره زور زدم و در را هل دادم. باز نشد. در را به طرف خودم کشیدم. باز نمیشد. زود عرق کردم و بوی توالت اذیتم کرد. با همه قدرت و دو دستی دستگیره در را کشیدن و محکم در را هل دادم. اما باز نشد. بد جوری آن را بسته بودم و گیر کرده بود. نمیدانستم چکار کنم. به سقف نگاه کردم. بلند بود. روی دیوار هم فقط یک پنجره کوچک بود که گربه هم از توی آن رد نمیشد. میخواستم محکم در بزنم و مامان را صدا کنم. خجالت کشیدم. سیفون توالت را چند بار کشیدم تا صدایش را همه بشنوند. اما فاصله توالت با اتاقی که همه توی آن بودند، زیاد بود. خسته شده بودم و گرسنهام بود. به در تکیه دادم و آرام روی کاشیهای قهوهای و خوشرنگ کف توالت نشستم. یکی یکی کاشیها را شمردم و پلکهایم نگین شد و ... در که به پاهایم خورد از خواب پریدم و به سرعت بلند شدم و به چشمهای قرمز بابا نگاه کردم. عرق از صورت مامان میچکید روی روسریاش و زن عمو لبخند میزد و به عمو نگاه میکرد که یک پیچ گوشتی توی دستش بود و با چفت در ور میرفت.
موضوع تمبر: چهره شخصیت ( ساردینا )
قیمت: دو واحد
سال انتشار: 1865
مجلات دوست کودکانمجله کودک 392صفحه 9