
قهرمان، بزرگ مرد کوچک
بازنویسی متن: مژگان بابامرندی / امیرمحمد لاجورد
امروز قرار بود مسابقه فوتبال برگزار شود همه بچهها قرار گذاشته بودند که بعدازظهر دور هم جمع شوند. قهرمان تا از مدرسه رسید تندتند مشقهایش را نوشت. مادر به او پول داد تا نان بخرد. قهرمان با دلخوری کفشهایش را پوشید. به مسابقه فوتبال فکر کرد و کمر درد مادر و مهمانیهایی که قرار بود شب برایشان بیاید ... اما نانوایی بسیار دور بود.
جادهای طولانی پیش رویش بود. از صف طولانی نان خسته بود. نشست تا کمی استراحت کند. و به لحظات شیرین و هیجان آور بازیِ ساعتی بعد فکر کرد. نیروی تازه گرفتو و با عجله به راهش ادامه داد .
هنوز به خانه نرسیده بود که پروین خانم - همسایهشان - را از دور دید. تازه یادش آمد از او نپرسیده بود به چه چیزی احتیاج دارد. پروین خانم تازه عروس محلهشان بود. هنوز جایی را بلد نبود. احمد آقا - شوهرش - هر وقت قهرمان را میدید آرام به پشتش میزد و میگفت: (( قهرمان بزرگ مرد کوچک محلهمان است. تا او هست من تا وقتی سر کارم هیچ نگرانی ندارم.)) پروین خانم جلو آمد. قهرمان تعارفش کرد. او با خوشحالی نانها را گرفت و پولش را داد.
قهرمان با سرعت به نانوایی برگشت. هنوز فرصت کمی تا شروع مسابقه مانده بود. راه دور و صف طولانی نانوایی دوباره تمام شد. او در راه خانه بود.
موضوع تمبر: نقاشی
قیمت: دو و نیم واحد
سال انتشار: 1992
مجلات دوست کودکانمجله کودک 392صفحه 36