
اولها، من و بابا بیشتر مامان - پری را میدیدیم، اما کمکم کار او آنقدر زیاد شد که بیشتر وقتها بیرون از خانه بود. او مثل همهی پریهای دیگر، همیشه در حال سفر کردن بود. کارهایش هم مثل پریهای دیگرهیچ وقت تمامی نداشت. برای همین، دلم برای مامان میسوخت، ام بابا از شنیدن این حرفها خندهاش میگرفت. او اصلاً باورش نمیشد که زنش یک پری باشد. من و بابا دیگر مامان را نمیدیدیم. اما بابا میگفت که بعضی از شبها، مامان مثل یک روح میآید و میرود. راست میگفت. من خودم یک بار، نصفه شب از خواب پریدم و مامان را دیدم که با یک لباس صورتی بلند، از این اتاق به آن اتاق میرفت و با زبانی عجیب و غریب، آواز میخواند. کمکم مامان یاد گرفت که هر کاری با ما دارد، روی کاغذ بنویسد. بعضی روزها وقتی من و بابا از خواب بیدار میشدیم، میدیدیم که مامان برای ما یادداشت گذاشته است. مثلاً یک بار که مریض شده بودم، مامان برایم نوشت: (( عزیزم! نصف شب آمدم بالای سرت، خواب بودی. من هم سه بار تو را بوسیدم و آن وقت،
موضوع تمبر: روز آزادی فرانسه
قیمت: 15 واحد
سال انتشار: 1950
مجلات دوست کودکانمجله کودک 392صفحه 33