مجله کودک 409 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 409 صفحه 9

دوید. با هیجان زیادی شروع کرد به گشتن. از زیر بالش خود بسته ای را بیرون آورد . که دورتادورش با پارچه زری دوزی شده پوشیده شده بود. کتاب کهنه ای را از میان بسته بیرون به خواندن کرد. خواند و خواند وخواند . چنان گرم خواندن بود که صدای خدمتکار کلیسا را نشیند که او را صدا می زد. خدمتکار برای بار چندم گفت:« پدر مقدس ! صدایم را می شنوید.؟» بحیرا سرش را از روی کتاب بلند کرد و گفت: « بله. می شنوم» خدمتکار گفت : « می گویم کاروان مکه این با ر سنگین تر از همیشه است!» بحیرا، با تکان دادن سرش، حرف خدمتکار را تصدیق کرد و با صداییکه انگار با خودش حرف می زند، گفت:«بله،دیدم که چه قدر سنگین است! حتّی سنگین تر از آن است که تو فکر می کنی! حالا برو برای بزرگان کاروان غذایی تهیه کن!» کمی بعد، کاروان قریش وارد آبادی کنار بُصرا شد ودر نزدیکی کلیسای راهب پیراردو زد. بزرگان قافله برای دیدار با بَحیرا، از قافله جدا شدند و دسته جمعی به طرف کلیسا ی قدیمی راه افتادند. (ادامه دارد) که سیارات دور از خورشید از جنس غبار وگاز هستند. آب وهوای مناسب به همراه گرمای متعادل باعث شده است تا حیات بر روی زمین وجود داشته باشد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 409صفحه 9