مجله کودک 409 صفحه 37
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 409 صفحه 37

نوید: « هیچی نشده مامان، اصلا نترس!« مامان: «آخرش یک روز این وزنه کار دست مان میدهد. بروید توی اتاق ببینم . اصلا لازم نکرده بیرون بازی کنید.» بابا : «سلام . چرا همه تان این جا جمع شده اید؟» مامان: « آقا، چندبار بهتان گفته ام این وزنه را از اینجا بردارید؟ این ها بچه اند دیگر.» بابا:« برداردم و کجا بگذارم؟» بابا: « آخر جوجه جان توفکر کردی همه چیز بچه بازی است؟ هیکل مرا دیده ای هوایی شده ای که تو هم مثل من هستی؟ حالا حالاها باید صبرکنی تا بزرگ شوی. جوان که بودم این وزنه را عین آب خوردن بالای سرم می بردم . باید بدانی که این کار یک بدن درست ویک هیکل ورزشی مثل من رامی خواهد .لکی که نیست .... خوب سیاحت کنید. ببینید که من با این وزنه تاقابل چه می کنم !» ناهید: «مامان من می ترسم. » بابا: « خانم ،نوید ، ناهید، هر کجا ایستاده اید همان جا بمانید که این دو رو برها خطرناکه ... از همان دور خوب تماشا کنید . بعد هم می توانید بروید وبرای دوست هایتان تعریف کنید. نوید جان ، بابا، باید تمام نیرویت را جمع کنی ، نفست را در سینه حبس کنی ، وبعد با یک حرکت .... ی ی ی ی ... آخ خ خ خ.... کمرم.... ای مامان جانم .... ای آقا جانم ..... ای کمرم....» بابا: «دیدید بچه ها ، دیدید بچه ها چی شد؟ آمدم به یاد جوانی هایم قدرت نمایی کنم. از کار وزندگی افتادم. یادش بخیر آنموقع ها وزنه را بلند می کردم و به زمین می کوبیدم . امروز وزنه مرا به زمین کوبید . راستی، نکند این ماجرا را برای دوست هایتان تعریف کنید.» نوید:« چیزی نیست بابا، مگردکتر نگفت اگر چندروز استراحت کنید خوب می شوید؟ تازه ، شما توانستید وزنه را تا زانویتان ....» ناهید: « اصلا چه فرقی میکند تا زانو، یا تابالای سر ؟ من که فکر نمیکنم مردانگی به این چیزها باشد. باباجان ، من دوست هایتان را نه باری زورش ، به خاطر مهربانیس دوست دارم . شما بهترین بابای دنیا ییدومن این را برای دوست هایم تعریف می کنم.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 409صفحه 37