مجله کودک 479 صفحه 33
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 479 صفحه 33

قلب زیبای بابور جمشید خانیان سالها سال پیش، وقتی هنوز بابور پا به این دنیا نگذاشته بود، مرد جوان سیاهپوستی در روستای بندر ملو زندگی میکرد به اسمِ کهور. کهور قد و قامتِ متوسطی داشت، با دستها و پاهای لاغر؛ اما بسیار قوی. غواص بود. از آن غواصهایی که با کشتیهای بزرگِ بادبانی به دریاهای دور سفر میکنند. کار این کشتیها، صید مروارید بود. اینها اولین جملههایی بودند که آقای خوری در همان شب اول، از داستانِ بابور برایمان گفت. صدایش طوری بود که انگار حتی فرصتِ پلک زدن را از آدم میگرفت. من و مامان و خانمِ آقای خوری، توی یک ردیف نشسته بودیم، کنارِ هم. بابا هم نشسته بود بغل دستِ آقای خوری و سرش پایین بود. با اینکه آقا و خانم خوری تقریباً همسن و سالِ بابا و مامان بودند، اما بچه نداشتند. این را، روزِ بعد از بابا پرسیدم؛ یعنی پرسیدم: «پس بچههایشان کجا هستند؟» و بابا آهسته گفت: «آنها بچه ندارند.» و من نپرسیدم چرا؟ فکر میکنم بعضی چیزها را نباید پرسید. اینطور نیست؟ یعنی اگر قرار بود من بدانم، یعنی اگر لازم بود بدانم، بابا خودش میگفت. یا میگفت و یا مردمکِ چشمهایش طوری دو دو میزد توی چشمهایم که یعنی اگر سؤال کنم، جوابم را خواهد داد؛ اما اینطور نشد و من هم نپرسیدم. یک روز وقتی کشتی بزرگِ بادبانیِ ناخدا ماجد از سفرِ صید مروارید به بندر ملو پایتخت تایلند، قرنهاست که وجود دارند. صاحبان این قایقها، مغازههای کسب و کار خود را نیز بر روی این قایقها قرار میدهند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 479صفحه 33