فصل پنجم: خاطرات عباسعلی زالی
جوشش انقلابیون
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) - گروه تاریخ (تدوینگر)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

جوشش انقلابیون

‏در سال ورود من به دانشکده، فعالیت‌های سیاسی در سطح دانشگاه برای ‏‎ ‎‏همه و مخصوصا برای کسانی که به نحوی تدریس می‌کردند بسیار ‏‎ ‎‏محدود بود و خیلی مراقبت شد. به خصوص که در دانشکده کشاورزی ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 158

‏هم فعالیت‌های دانشجویی خیلی زیاد بود. شاید انجمن اسلامی ‏‎ ‎‏دانشجویان کرج در آن زمان همانند انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده ‏‎ ‎‏فنی بود و متأسفانه بعدها دچار انشعاب شد. با وجود این دو مجموعه ‏‎ ‎‏دانشجویی و انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده کشاورزی و منابع ‏‎ ‎‏طبیعی دو دانشکده با یکدیگر کار می‌کردند.‏

‏در سال 1350 که من ازدواج کردم برای اساتید آنجا اتفاق تازه‌ای افتاده ‏‎ ‎‏بود و می‌گفتند: یک نفر از اساتید ازدواج کرده که خانمش چادری است ‏‎ ‎‏و این اتفاق عجیبی از دید آنان بود. انجمن اسلامی کارکنان، نسبتاً فعال ‏‎ ‎‏بود و ما جلساتی را با دوستان دیگر داشتیم تا یکی، دو سال قبل از ‏‎ ‎‏انقلاب که فعالیت‌ها تشدید شد. در دوران اوج انقلاب و تظاهرات ‏‎ ‎‏مردمی جمعی به بیرون دانشگاه حرکت کرده و مردمی که در خارج از ‏‎ ‎‏دانشکده بودند را به حرکت درمی‌آورد؛ به همین جهت دانشکده معمولا ‏‎ ‎‏محاصره بود به این نحو که دو، سه دری که منتهی به دانشکده می‌شد، ‏‎ ‎‏ماشین زرهی و یک کامیون پر از سرباز مستقر کرده و چند مأمور نیز ‏‎ ‎‏مقابل هر دری نظارت داشتند. شب‌‌ها نیز معمولا در داخل دانشکده ‏‎ ‎‏گشت می‌زدند. در آن زمان من دو، سه بچه کوچک داشتم. وقتی که ‏‎ ‎‏بیرون می‌آمدیم بچه‌ها شیشه ماشین را پائین می‌کشیدند و شعار می‌دادند؛ ‏‎ ‎‏برادر ارتشی چرا برادر کشی؟ این کار چند مرتبه تکرار شد تا اینکه ‏‎ ‎‏روزی جلوی مرا گرفتند که چرا بچه‌های شما شعار می‌دهند. ما را پیاده ‏‎ ‎‏و رو به روی دیوار نگه داشتند و با مسئولانشان تماس گرفتند که چه ‏‎ ‎‏باید بکنند؟ بعد از ساعتی انتظار گفتند: باید تعهد بدهید. روز بعد ماشین ‏‎ ‎‏را در خیابان مقابل دانشکده پارک کردم تا چیزی تهیه کنم وقتی برگشتم ‏‎ ‎‏دیدم نگهبان مقابل در که ستوانی قد بلند بود با بچه‌ها در حال صحبت ‏‎ ‎‏کردن است. از بچه‌ها پرسیدم که چه می‌گفت، گفتند: گفت، نترسید شعار ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 159

‏بدهید ما به شما کاری نداریم و این نشان از آن داشت که حتی بدنه ‏‎ ‎‏رژیم تحت تأثیر حرکت مردم قرار گرفته بودند. ‏

‏ ‏

 

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 160