وقتی که ما از عراق عازم کویت شدیم، به مرز کویت که رسیدیم دولت کویت امام را نپذیرفت، در آن موقعیت، امام عجیب روحیه آرامی داشتند؛ اما ما بسیار ناراحت بودیم که خدایا اگر برگردیم ممکن است عراق هم موافقت نکند آن وقت ما چه کنیم؟ سخت نگران بودیم، امام که خسته بودند با کمال آرامش بر روی نیمکتی به استراحت پرداختند. بالاخره به فرودگاه بغداد برگشتیم، امام در فرودگاه فرمودند: من از این مرز به آن مرز خواهم رفت، شما وحشت نداشته باشید و دنبال کارهایتان باشید و پشتکارتان محکم باشد،
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 18 من واقعاً از ملت ایران که اینچنین عشق شهادت دارند و اینچنین دنبال انقلاب هستند، خجالت می کشم. در حالی که خودشان در پشت مرزها معطل بودند و ما ناراحت ایشان بودیم، ایشان ابراز می داشتند که: من از ملت ایران شرمنده ام، و من باید تکلیفم را عمل کنم.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 19