شاید حدود 22ـ23 سال سن داشتم که روزی حضرت امام با تعدادی از دوستان پدرم، ناهار در منزلمان میهمان بودند، هنگامی که می خواستند نماز بخوانند، امام به من فرمودند: آقا محمود، عطر داری؟ عرض کردم: عطر ندارم؛ ولی ادکلن دارم، خیلی خوشبوست. فرمودند: همان را بردارید و بیاورید، مانعی ندارد. من ادکلن را آوردم و به
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 140 ایشان دادم، مقداری استفاده کردند، دیدند خیلی خوشبوست، فرمودند: خیلی خوشبوست، به به چقدر خوشبوست. بعد به نماز ایستادند.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 141
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 142