ماجرای سخنرانی حاج اقا مصطفی و گریه مردم قم بمناسبت دستگیری امام به روایت دکتر بروجردی

اول آبان ماه سال ۵۶ بود. خبری دهان به دهان میان کوچه پس کوچه های نجف تکثیر می شد. خبر این بود: پسر حاج آقا روح الله از دنیا رفته است. وجودش را تاب نیاورده بودند و او را به شهادت رسانده بودند.

عناوین مطالب خاطرات

روایتی از یک آرامش که همه را بهت زده کرد

روایتی از یک آرامش که همه را بهت زده کرد

محسن رفیق دوست در خاطراتش در وصف سکونت قلب و حالات روحانی امام در مسیر انتقال ایشان از فرودگاه مهرآباد به بهشت زهرا(س) چنین می گوید: در مسیر امام به بهشت زهرا(س) یک مرتبه در خیابان شهید رجایی (یادآوران سابق)‏‎ ‎‏وقتی که ماشین روی دست مردم قرار گرفت، حاج احمد آقا حالش منقلب شد. افتاد در‏‎ ‎‏ماشین و چند لحظه ای حال طبیعی نداشت و بیهوش بود. ولی کوچکترین تغییر حالتی‏‎ ‎‏جز همان لبخندی که امام داشتند در صورت ایشان مشاهده نمی شد. در ادامه روایت مختصر حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری، پیرامون حواشی و اتفاقات آن روز و برخورد امام با آن بحبوحه جمعیت را از نظر می گذرانیم.

روایت صادق طباطبایی از شرط امام برای پذیرش رئیس شورای سلطنت

روایت صادق طباطبایی از شرط امام برای پذیرش رئیس شورای سلطنت

مرحوم صادق طباطبایی در خاطرات خود به چگونگی پذیرش رئیس شورای عالی سلطنت به وسیله امام اشاره کرده است.

دوم بهمن به پاریس رفتم...

دوم بهمن به پاریس رفتم...

سید محمود دعایی از یاران امام که مسئولیت امور بستگان را در نجف به عهده داشت، از عنایت خاص امام به خودش و گریه ای که از سر شوق کرد، روایت کرده است.

اولین باری که حاج قاسم سلیمانی با نام امام خمینی آشنا شد

اولین باری که حاج قاسم سلیمانی با نام امام خمینی آشنا شد

شهید قاسم سلیمانی در زندگی نامه خود نوشتش نوشته است: «سال ۵۶ برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم ... بعد از زیارت به دنبال باشگاه ورزشی می گشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. یک جوان خوش تیپی که آقاسیدجواد صدایش می کردند، تعارفم کرد. با یک لُنگِ ورزشی وارد گود شدم ... سیدجواد از من سوال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «کرمان.» اسمم را سوال کرد. به او گفتم. ... اصرار کرد هر روز عصر به باشگاه آن ها بروم ... روز بعد همراه سیدجواد جوان دیگری هم آمده بود که او را حسن صدا می زدند ... سه تایی روی یکی از میزهای ورزشی نشستیم. سیدجواد سوال کرد: «تا حالا نام دکتر شریعتی را شنیده ای؟» گفتم: «نه، کیه مگه؟» سید بدون واهمه خاصی توضیح داد: «شریعتی معلّمه و چند کتاب نوشته. او ضدّ شاهه.» ... دوستش حسن به سخن آمد. سوال کرد: «آیت ا... خمینی رو می شناسی؟» گفتم: «نه.» گفت: «تو مقلّد کی هستی؟» گفتم: «مقلّد چیه؟» و هر دو به هم نگاه کردند ... سید و دوستش توضیح مفصلی درباره مردی دادند که او را آیت ا... خمینی معرفی می کردند

صفحه 16 از 101 < قبلی | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | بعدی >