اول آبان ماه سال ۵۶ بود که به طرز مشکوکی فرزند ارشد امام خمینی را به شهادت رساندند. این قضیه به فرمایش امام از الطاف خفیه الهی بود.
از چشمان نیمه باز امام حالت وداع دیدم. جلو اشک ها را نتوانستم بگیرم .به ایشان عرض کردم می خواهم به نماز جمعه بروم، پیامی برای مردم ندارید؟ فرمودند به مردم بگویید دعا کنند که خداوند من را بپذیرد
آیت الله عراقچی گفت: ما دنبال امام یاد گرفته بودیم که باید از اخلاق حرف بزنیم. این اخلاق یک چیزی نیست که آدم آن را سرسری بگیرد. اگر طلبه متدین شد و فهمید چکار دارد می کند، دنبال انبیاء دارد قدم برمی دارد؛ حسابش جدا می شود. امام که این همه می بینید موفق بوده، چون مرد اخلاق بود و در زمان امامت شان هم صحبت که می کرد باز هم اخلاقی بود.
ما بحمداللَّه گویندگان و نویسندگان خوب داریم. ما همه چیز داریم. من من غالباً فیلم هایی که خود ایرانیها درست می کنند به نظرم بهتر از دیگران است.
امام فرمودند: مدتی است که یک چیزی مرا رنج می دهد و الآن هم گفتم که اعلام بکنند من از اینکه عکسم و اسمم در این روزنامه ها باشد و در رادیو و تلویزیون باشد و تکرار بشود بدم می آید، اینها ضد تبلیغ است
امام که آمد و بعد از مدتی شروع به پرداخت شهریه کردند، این فرهنگ را از بین بردند و به همه بالسویه شهریه می داد. هیچ فرقی بین ملیت ها قائل نشدند. این ابتکار امام تحول بزرگی را در حوزه نجف پدید آورد و موجب ارج و قرب و عزت امام و دفتر امام شد
جذابیتی که امام خمینی بر روح حساس من داشت، هنوز هم در خود حس می کنم. آن زمان تمام محاسن ایشان سفید نشده بود. امام در مدرسه آیت الله بروجردی نجف اشرف نماز مغرب و عشا را به جماعت اقامه میکرد و طلاب مدرسه و فضلا به ایشان اقتدا می نمودند...
گاهى میان استاد و شاگرد در حوزه ها شوخى و عبارات طنزآمیز گفته مى شود. شاگرد نیز بدش نمى آید که استاد یک چیزى به او بگوید یا بیندازد. بیان چنین مزاحى به ویژه از جانب امام مطلوب واقع مى شد، زیرا امام خیلى مهذب و اهل تزکیه بودند
وقتی که امام در نجف مستقر شد و درس و بحث را شروع کرد جوی درست کرده بودند که حتی ماها نیز به درس امام نمی رفتیم و تا مدت ها دوری می کردیم ، اما چیزی از امام دیدم که مرید او شدم . ایام زیارت ابا عبدالله الحسین علیه السلام که همه برای زیارت به کربلا می روند ، من هم به کربلا رفته بودم...
در آن روزیکی از مداحان اجازه گرفت و شروع کرد به خواندن قصیده ای در باره ی حضرت زهرا س تا رسید به بیتی که برای بالا بردن مقام حضرت زهرا بوی تحقیر بعضی از انبیاء عظام از آن استشمام می شد در حالی که جمعیت سر و پا گوش بودند حضرت امام قبل از آنکه جمله تمام شود با لحنی تند فریاد زدند : آقا این چه حرفهایی است می خوانید؟!
حرف هایی داشتم اما گذاشتم او سخن بگوید. مارکز کم حرف بود و به نظرم از ادبیات ما اطلاع چندانی نداشت. وی حضور گرم و مغتنمی داشت و بسیار مودب بود. می گفت ماه هایی از سال را میهمان کاسترو است ولی به گمانم گفت که زندگی اش در مکزیک مستقر است. آخر الامر چند عکس به یادگار گرفتیم که نمی دانم کجاست
بعد از ترور شهید مطهری و دیگر بزرگان به این فکر افتادیم که گروه فرقان را شناسایی و دستگیر نماییم و موفق شدیم در یک شب 15 خانه تیمی از جمله خانه ای که گودرزی در آن بود شناسائی کنیم گروه فرقان خیلی مقاومت می کردند اما پس از درگیری و مجروح شدن گودرزی دستگیر شدند و آنها را به اوین آوردیم و سپس آنها را محاکمه کردیم
هر وقت امام ناراحتى پیدا مى کرد در جستجوى علت بودیم و طبیب اصولاً باید دنبال علت بگردد. یک روز با خبر شدم که امام درد قفسه پیدا کرده؛ روز های بعد متوجه شدم که امام در حال خواندن نامه یک مادر شهید تحت تأثیر عاطفى شدید قرار گرفته و همان باعث شد که ایشان درد قفسه صدرى و درد قلبى بگیرند
احمد آقا آمد و جریان مذاکرات اعضای شورای نگهبان با امام را [درباره رد صلاحیت آقایان خلخالی و موسوی تبریزی ] گفت و اینکه امام به آنها گفته اند، در هر موردی که تشخیص بدهند به ضرر انقلاب است ، دخالت می کنند
امام خمینی در سخنرانی مشهورشان ، ضمن صحبت از ماجرای جنایت بار فیضیه وقتی می خواستند از سرهنگ مولوی نام ببرند، فرمودند: آن مردک آمد در مدرسه فیضیه حالا اسمش را نمی برم. آن وقت که دستور دادم گوش هایش را ببرند، آن وقت اسمش را می برم
روزی به آقای (آیت الله) خامنه ای گفتم : بیاید نظر حضرت امام را در مورد موسیقی مقداری توجیه کنیم . به این شکل که بگوئیم امام به جهت مصلحتی که احساس کردند حکم به حلیت این قیبل موسیقی ها دادند ایشان گفت: نه زیرا من با جدیت و دقتی که از امام در فقه سراغ دارم نمی شود گفت که امام نظر واقعی اش غیر از نظر فتوایش بوده است
یادم هست پس از آنکه امام از زندان آمده بودند و درسها را شروع کردند یک روز بعد از درس به منزل ایشان رفتم و اشکال درسی را خدمتتشان عرض کردم ولی دیدم که امام جواب ندادند بلند شدم و آمدم بیرون و خیلی ناراحت بودم که چطور امروز امام به اشتباه من جواب ندادند...
در آخرین مرحله عملیات فتح المبین دشمن فشار زیادی آورده بود و عموم نیروها خسته بودند و دیدیم با این انگیزه نمی شود کار کرد تدبیری که به ذهن ما خطور کرد این بود که گفتیم: شما را می خواهیم ببریم پیش امام ...
تو در اصل وطن منی، نه به واسطه اینکه اتوبانی به نام تو شرق را به غرب وصل می کند
کلیه حقوق برای موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) محفوظ است.