پرتال امام خمینی (س): گفتگوی ۸۴ / محمد پناهنده

حجت الاسلام والمسلمین محمد پناهنده رئیس دفتر مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن صانعی (ره) در بنیاد ۱۵خرداد، در گفت وگو با پرتال امام خمینی (س) به برخی خصال اخلاقی آن مرحوم و خدمات ایشان در بنیاد ۱۵ خرداد اشاره کرد.

 

  • از سابقه آشنایی و ارتباط تان با مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن صانعی بفرمایید.

من در تابستان سال ۱۳۷۸ وقتی که درس خارج می خواندم، به مرحوم ابوی گفتم که این شهریه کفایت نمی کند، ببینید کاری هست که در یکی دو ماه تابستان که درس ها تعطیل است، بتواند یک کمکی برای مخارج باشد. ابوی آمده بودند به حاج آقا گفته بودند و بعضی از دوستان هم به حاج آقا گفته بودند، حاج آقا گفته بود بیایند ببینم. من از روزی که به بنیاد وارد شدم، ایشان از همان لحظه اول گفت تو این جا الان رئیس دفتر من هستی با حجم انبوهی از کار؛ که ما قرار بود یکی دو ماه بمانیم، که آن یکی دو ماه سال ۷۸ تا لحظه آخری که من چند ساعت قبل از فوت بالای سر ایشان بودم، بیست و اندی سال ادامه پیدا کرد.

از ۲۴ / ۱۰ / ۱۳۹۹ هم که حاج آقا دیگر بنیاد را تحویل ستاد دادند و دیگر به هیچ وجه به بنیاد نیامدند، از آن موقع تقریباً بعضی از هفته ها هر روز، و بعداً کمتر شد هفته ای دو سه روز را من پیش ایشان می رفتم، حالا یا صبح ها یا شب ها می رفتم یا در روز می رفتم. اگر در بین روز می رفتم، هر چه قدر به ایشان می گفتم من جلسه دارم، کار دارم، ایشان می فرمود صحبت نکن بنشین تا ناهار نخوردی از این جا نمی روی! خیلی وقت ها با همدیگر بحث مان می شد و من حالت قهر به خودم می گرفتم، ایشان می گفت هر کاری می خواهی بکن، ناهارت را باید بخوری بروی. من می گفتم آقا امروز را اجازه بدهید، من قول می دهم فردا برای ناهار می آیم. می گفت خیلی خب حالا بنشین ناهارت را بخور! بعد تا می خواستم بروم، می گفت قول دادی فردا هم بیایی! ایشان ساعت ۱بعداز ظهر ناهار می خورد، من گاهی در ترافیک گیر می کردم، ساعت ۳-۵ / ۲ به منزل ایشان می رسیدم، اما گرسنه می نشست تا من بیایم و با همدیگر ناهار را می خوردیم. من تا این اواخر ایشان را ترک نکردم.

  • از خاطرات شخصیتان از ایشان برای ما بفرمایید.

ایشان علاقه وافری به اهل بیت (علیهم السلام) مخصوصاً حضرت زهرا و حضرت خدیجه (علیهماالسلام) داشتند. به خاطر دارم یک بار حاج آقا صدای عزاداری امام حسین (علیه السلام) را شنید، آن چنان از خود بی خود شد که از جایی که بودند پابرهنه و بدون عمامه دویدند که خود را به دسته عزاداری برسانند و شیشه در پایش فرو رفت و خون جاری شد.

اما راجع به نوع رفتارش با مردم، با آن هایی که بیچاره و فقیر بودند، خیلی ملایمت بیشتری داشت و دست شان را می گرفت اما کسانی که متکبر یا پول دار بودند، با مرفهان بی درد آبش در یک جوی نمی رفت و تحویل شان نمی گرفت و کلّا بیشتر با آدم هایی که افتاده و فقیر و متواضع بودند، نشست و برخاست می کرد. کافی بود ببیند یک نفر کمی تکبر دارد، حالا هرکسی می خواست باشد، او را لِه می کرد. در این زمینه خیلی خاطره دارم که چه مقاماتی را که خودرأی و خودخواه بودند، با خاک یک سان می کرد اما خب از گفتنش معذورم.

  • عملکرد ایشان در بنیاد ۱۵ خرداد چگونه بود؟

از ورود من به بنیاد که دیگر آمدم رئیس دفتر ایشان شدم و تمام خاطراتی که از نوع برخورد ایشان دارم، من فقط این جوری عرض کنم که ایشان به هیچ وجه من الوجوه زیر بار حرف زور نمی رفت. یعنی اگر جایی از ارگان ها و نهادها می خواستند بالاجبار و به زور ملکی را از بنیاد بگیرند- که الی ماشاءالله همین اتفاق افتاد که بعضی از نهادها می آمدند و می خواستند املاک بنیاد را بگیرند- ایشان محکم و استوار می ایستاد و زیر بار نمی رفت و همیشه هم این حرف را می زد که من در رفاقت کلاه سرم می ر ود اما در بحث و دعوا من پیروزم! و راست هم می گفت. اعم از آن بحثی که در بحث ساخت سد ۱۵خرداد قم با مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی داشتند، با آیت الله آقای هاشمی شاهرودی رئیس مجمع تشخیص مصلحت، با سپاه، با قوه قضائیه و دیگر ارگان ها و نهادهایی که بنابر اختلاف سلایق اختلاف نظر داشتند، جهت حفظ بیت المال و حفظ اموال بنیاد تا آخرین لحظه مقاومت و مقابله می کرد و در همه این ها تا لحظه آخر می ایستاد، به حدی که در بحث های امورمالیاتی یک وقت وزارت اقتصاد و دارایی به ناحق آمده بود می خواست حساب های بنیاد را مسدود کند و یک قسمتش را هم مسدود کرد، چرا که یک آدمی که از نظر اقتصادی مفسد فی الارض بود، در یک شرکتی با بنیاد شریک بود-و سهم کمی هم داشت-و وزارت اقتصاد و دارایی چون به او دسترسی نداشت و نمی تواست او را بگیرد، آمده بود حساب های بنیاد را مسدود کرده بود. حاج آقا عبا و قبا و عصایش را دستش گرفت و پتویش را برداشت رفت در وزارت خانه پهن کرد و گفت من این جا می نشینم تا تکلیف مشخص شود. وزیر و معاون همه به دست و پا افتادند که آقا ول کنید. حاج آقا گفتند نه اگر شما زورتان به او نمی رسد چرا می آیید بیت المال را از بین می برید؟! اگر راست می گویید، بروید آن شخص فاسد را بگیرید.

همان شخص که از نظر اقتصادی خیلی به مملکت جنایت کرد و اکنون هم در داخل کشور است و اموال بیت المال را خورده است و متأسفانه زور کسی به او نمی رسد-اگرچه مورد تعقیب قوه قضائیه است- یک بار قبل از این که این اتفاقات بیفتد، یک کادوی بسیار نفیس و ذی قیمت را در بنیاد برای حاج آقا فرستاده بود. حاج آقا به نگهبانان دم در فرمودند کسی حق ندارد که این را بگیرد. به کرّات در بنیاد دیگران هم هدایایی را برای حاج آقا می آوردند، ولی حاج آقا می گفت کسی حق ندارد حتی یک جعبه شیرینی یا یک جعبه سوهان قم بگیرد و یک بار یکی از نگهبان ها که تازه وارد بود و این را نمی دانست، یک جعبه شیرینی را گرفته بود، که حاج آقا به شدت با او برخورد کرده بودند که او حق این که در قسمت نگهبانی باشد را ندارد. حاج آقا نمی خواست وام دار هیچ کس باشد و در امور بنیاد حتی اگر احساس می کرد که یک جایی معامله ای شده است و جای این هست که در راستای سود دبه ای کند، یک مثالی داشت همیشه می گفت «دبه هیچ وقت خالی برنمی گردد»، اگر احساس می کرد که از نظر قانونی می شود این معامله را برهم زد و به نفع بیت المال و بنیاد است، حتماً معامله را به هم می زد.

  • درآمد و سود بنیاد ۱۵ خرداد در کجا مصرف می شد؟

درآمدهای بنیاد صرف رسیدگی به امور مستضعفین می شد. ما به عنوان «طرح ولایت» ۳۰۰۰ مدرسه و خانه بهداشت ساختیم، که کتابش هم هست و من کتابش را دارم؛ گرچه حاج آقا نمی خواست اسم آورده شود. بعد از این ۳۰۰۰ مدرسه شروع کردیم به ساختن خوابگاه دانشجویی. هم چنین از پول های بنیاد حوزه علمیه امام خمینی تهران را در کنار مرقد امام ساخت که حوزه علمیه مفصلی است. نیز بنیاد سد ۱۵خرداد را در قم و علاوه بر آن ۳۰۰۰ تا مدرسه و خانه بهداشت، بیمارستان امام خمینی را در نیک آباد ساخت.

در یک مقاطعی ما به ۵۰۰ هزار نفر کالاهای سوبسیددارمی دادیم؛ یعنی ما به التفاوت قیمت واقعی و یارانه ای را حاج آقا تقبل می کرد و به این خانواده ها که تحت پوشش بودند، می داد. در کل کشور بنیادها را تبدیل به تعاونی کرد یعنی در راستای اصل ۴۴قانون اساسی که خصوصی سازی بود، حاج آقا بنیاد را تحویل خود بچه های بنیاد داد که خودشان روی پای خودشان بایستند و کار کنند.

بنیاد حدود ۱۰ سال قبل عمده شرکت ها و مایملک خودش را به ستاد فرمان اجرایی امام واگذار کرد؛ از جمله تولید دارو، ایران دارو، البرز دارو، کی بی سی، پتروشیمی قاعده، سرمایه گذاری البرز، تولی پرس را حاج آقا خودش رفت دفتر رهبری تحویل ستاد داد. یعنی عمده مایملک بنیاد رفته بود و این اواخر هم یکسری مباحثی پیش آمد که ابتدا مقرّر شد که یک هیئت امنایی در بنیاد باشد و بعد به این نتیجه رسیدیم که نه، بنیاد هیئت امناء هم نداشته باشد و همه را تحویل ستاد بدهند که حاج آقا هم یک نامه ای نوشت و در جوابش هم نوشته شد که بله این ها را تحویل ستاد بدهید و بنیاد در ۲۴ / ۱۰ / ۱۳۹۹ در ستاد ادغام شد و رهبری به آقای مخبر حکم زدند که کلیه اموال و املاک و دارایی های بنیاد در اختیار شما باشد.

  • در این مدت آشنایی با ایشان، مرحوم آیت الله صانعی را چگونه شخصیتی یافتید؟

آیت الله صانعی شناسنامه انقلاب بود و از سال ۱۳۳۰ همان جوری که امام نوشته «هنوز سبزه ای بر رخسار نداشتی»، با امام بود و خاطرات زیادی را برایم نقل می کرد، ازجمله از خاطراتش در نجف با امام که مثلاً ۶ ماه در حجره بودیم؛ منتهی می گفت که شرعاً نه صدایم را ضبط کن و نه در حیاتم و نه بعد از مماتم نقل کن. همیشه هم می گفت ببین به من کلک نزنی، صدایم را ضبط نکنی! گفتم نه آقا. به این ترتیب ایشان بسیاری از خاطرات و اسرار انقلاب را با خود به آخرت بردند و لذا این جانب نیز از بازگو کردن اکثر آن ها شرعاً معذور می باشم.

ایشان وصیت کرده بود و به شدت هم بر این وصیتش اصرار داشت که من را ببرید یک جایی در آمل دفن کنید. یک قبر هم در یک قبرستان خیلی دور افتاده که اتقاقاً آباد هم نبود، خریده بود و سنگی هم که رویش گذاشته بود به عنوان«سرباز گم نام»، که من عکس سنگش را دارم. بعد خانواده اش گفتند دفن در آن جا سخت است ولی من هم گفتم از نظر شرعی نمی شود خلاف وصیت عمل کرد. بعد خانواده ایشان گفتند که جدیداً به ما گفتند در قم دفن کنید. می خواهم این را بگویم که می خواست در آمل گمنام باشد. الان این جایی که هست بیشتر گمنام است. یعنی قبرشان در وادی السلام قم که ۲۵-۲۰ سال است کسی را دفن نکرده اند و قبرستانی که متروکه است، گم شد. و در صورتی که مقرر شود سنگ قبری برای ایشان نصب گردد، صرفاً «سرباز گمنام انقلاب» روی آن حک خواهد شد. من یک درختی را آن جا نشان کرده ام که بعد بتوانم قبرش را پیدا کنم. حوادث دست به دست هم داد که تقدیر ایشان با این همه سابقه در انقلاب، خیلی غریبانه دفن شود، به حدی که حدود ۴ ساعت در قم شهرداری اجازه نمی داد بدنش را دفن کنند. در آفتاب داشتیم هلاک می شدیم و می گفتند نمی گذاریم دفن کنید. با خیلی ها رایزنی کردیم تا آخر هم که آن مسئول به من زنگ زد و گفت آقا سریع بدون این که بلندگو و سروصدا باشد ایشان را دفن کنید و بروید. یعنی الان هم همه چیز دست به دست هم می دهد که ایشان هم چنان گمنام بماند. وقتی که شما برای مصاحبه زنگ زدید، گفتم آره. بعدش گفتم من به خاطر دنیای کسی، آخرت خودم را از دست بدهم؟ این خاطرات را امانت به من گفته است. یک سری از خاطراتش هم که بحث سیاسی دارد و آن ها را اصلاً نباید گفت اما خیلی چیزها را به من گفته است.

من دو هفته آخر عمر ایشان که مرتب می رفتم، از ایشان استمزاج می کردم و سوال هایی هم می کردم؛ یک چیزهایی بین من و ایشان بود.

این روزهای آخر هم دیگر نمی توانست تکلّم کند ولی من صدایش می زدم، چشمش را باز می کرد. کمتر از ۲۴ ساعت قبل از فوت شان آقای محسنی اژه ای و آقای مخبر به اتفاق من آمدند رفتیم دیدن حاج آقا در منزل، آقای نظام زاده هم بودند. من حاج آقا را صدا می زدم و به سر شانه اش دست می زدم، چشمش را باز می کرد و آقایان را نگاه می کرد اما دیگر نمی توانست جواب بدهد؛ یعنی می شناخت ولی قدرت تکلم نداشت و خیلی ناتوان جسمی شده بود.

آن مرحوم به شدت مخالف تجملات و اسراف بودند. یاد دارم در یکی از مراسم افطاری شرکت های وابسته به بنیاد، چون که در سفره هم سالاد و هم نوشابه بود، ایشان مجلس را ترک کرد و مدیر مربوطه را توبیخ کردند. از نظر امرار معاش هم صرفاً حقوق کارمندی معمولی بنیاد را می گرفتند و از مجمع تشخیص هم دریافتی نداشتند و تا لحظه آخر عمر نیز منزل مسکونی از خود نداشتند و مستأجر بنیاد بودند.

ایشان حتی الامکان به دنبال مساوات و برابری بین کارمندان بودند؛ به گونه ای که اگر قسمتی از محصولات کشاورزی باغ های بنیاد را که در اجاره بودند، برای شخص ایشان می آوردند، آن را به خانه نمی بردند و بنابردستور ایشان به همه علی السویه داده می شد؛ مثلا پرتقال به عدد شمرده می شد و تقسیم می شد.

مرتب به روستای پدری شان به نام نیک آباد مقید بودند سر بزنند و صله ارحام به جای بیاورند و جویای احوال اهالی می شدند. وقت شناسی و مقید بودن به نظم و سر وقت مقرّر به وعده گاه رفتن، از خصوصیات بارز اخلاقی ایشان بود، به گونه ای که همیشه قبل از موعد در محل قرار حاضر بودند. در زمان حضور در بنیاد به محض شنیدن اذان، آماده اقامه نماز می شدند و این اواخر که دیگر به دلیل ضعف جسمانی توان سجده و رکوع را نداشتند، با حرکت سر و چشم، سجده و رکوع را انجام می دادند. ایشان گفته های دکتررا طابق النعل بالنعل عمل می کردند، اعم از دستورالعمل برای نرمش و استفاده از داروها سر وقت معین، به طوری که سر ساعت و دقیقه معین داروهایشان را مصرف می کردند. هر روز هم مقید بودند که روزنامه همان روز را بخوانند و نیز مقید به خواندن دعای عرفه در پشت بام بنیاد در روز ۹ذی الحجه بودند.

. انتهای پیام /*