پرتال امام خمینی (س): گفتگوی ۸۵ / محمدعلی نظام زاده

حجت الاسلام والمسلمین محمدعلی نظام زاده نماینده رهبری در امور دانشجویان آسیا و اقیانوسیه، عضو مجمع روحانیون مبارز، از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و داماد مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن صانعی، در گفت وگو با پرتال امام خمینی (س) به برخی فرازهای زندگی علمی و سیاسی مرحوم آیت الله صانعی و مسئولیت های بعد از انقلاب ایشان اشاره کرد.

 

  • ·         از وضعیت خانوادگی مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن صانعی (ره) برای ما می فرمایید؟

با تشکر و سپس از جناب عالی و تلاش شما در جهت نشر معارف اسلامی و مخصوصاً ویژگی های حضرت امام (س) که در این مقطع جامعه ما سخت به آن احتیاج دارد، عرض می کنم که جناب آقای صانعی در محل نیک آباد جرقویه که در آن زمان از توابع شهرضا بوده و شناسنامه خود ایشان هم صادره از شهرضا است، در یک خانواده روحانی متولد شدند. پدرشان روحانی بودند و پدربزرگ شان هم روحانی و از علمای بزرگ نجف بوده است که تحصیلاتش در نجف بوده و به اصفهان برگشته و فرزندشان مرحوم حاج شیخ محمدعلی صانعی را انتخاب کرد برای این که درس طلبگی بخواند و در حوزه علمیه وارد بشود. آقای آشیخ محمدعلی صانعی که الان هم یکی از خیابان های بزرگ شهرشان به نام ایشان است، محبوب جامعه و مردم بود. ایشان یک وقتی گفته بود در آن جا یک سیلی آمده بود و قحطی شده بود و وضعیت مالی خیلی بد بود، بعد ایشان گفته بود مردم از غذای ضروری خودشان می زنند، و برای منزل ما می آورند و در این مدتی که مردم در فشاراند، هیچ کس نمی گذارد کوچک ترین فشاری از نظر معیشتی به خانواده ما بیاید. با این که این سال های اخیر از ناحیه چشم نابینا بودند و سخت برایشان مشکل بود که به مسجد رفت و آمد کنند، نمازجماعت و منبر و احکام و برنامه هایشان را به هیچ وجه فروگذار و تعطیل نکردند و تأخیر نینداختند و با هر زحمتی بود، رفت و آمد به مسجد را انجام می دادند و در مقابل تمام کارهایی که انجام می دادند از عقود، ایقاعات، معاملات، قباله نویسی، استخاره، نمازجماعت، منبر و روضه، در تمام این شئوناتی را که ایشان انجام می دادند، در مقابلش به هیچ وجه چیزی از ناحیه مردم مطالبه نمی کردند و خودشان را بی نیاز می دیدند از این که بخواهند از این طریق معیشت کنند. کشاورزی خیلی کمی داشتند که به همان اکتفا می کردند یا اگر کسی هدایایی یا تبرعاتی می آورد؛ و إلّا بابت کارهای خودشان مزدی را دریافت نمی کردند.

  • ·         تحصیلات مرحوم آیت الله شیخ حسن صانعی نزد چه کسانی بود؟

آقای حاج شیخ حسن صانعی که ۴-۳ سال بزرگ تر از آقای آشیخ یوسف صانعی بودند، این ها هنوز هم به بلوغ نرسیده بودند که برای یادگرفتن قرآن و نوشتن و امثال این ها به یک مکتب خانه ای در خود آن محل نیک آباد رفتند و هر دو در درس هایشان خیلی سریع پیش رفت کردند و پدرشان تصمیم گرفتند این ها را برای حوزه به اصفهان اعزام بکنند. این دو برادر حدوداً بین ۱۲ تا نهایتاً ۱۴-۱۳ ساله بودند که رفتند در حوزه علمیه مشغول به تحصیل شدند و طولی نکشید که از اصفهان به قم رفتند. ایشان وقتی که آمدند قم، بعد از مدتی که سطوح را تمام کردند، از شاگردهای مرحوم آیت الله بروجردی بودند و در بسیاری از درس های ایشان شرکت کردند و قبل از آن هم درس های سطح را نزد آقایان دیگر ازجمله آیت الله سبحانی و همین طور مرحوم امام موسی صدر خواندند. هم خود ایشان و هم اخوی شان حاج شیخ یوسف از شاگردان امام موسی صدر بودند و شخص ایشان هم فوق العاده مرید امام موسی صدر بود؛ مثلاً آن چنان مجذوب معنویت ایشان بود که می گفت از مجالست و نگاه به امام موسی صدر لذت می بردم. همیشه به دست های خودش اشاره می کرد و می گفت دست هایی داشت دو برابر این دست های من و قدی بلند، سینه ای ستبر، چشمانی درشت و نافذ و تُن صدای بسیار قوی و خوبی داشت و خیلی مسلّط به زبان و سخن و خیلی شخصیتش جذاب بود و من دوست داشتم دائم در درس ایشان شرکت می کردم. نیز خود آیت الله حاج شیخ حسن صانعی می فرمودند که نزد آیت الله آشیخ عباسعلی صادقی قهاره که ساکن خرم آباد بودند و حوزه علمیه ای داشتند، شرح لمعه خوانده ام.

یادم هست یک وقتی فرمودند یک مدتی با آقای آسیدمحمد خامنه ای مباحثه می کردند ولی ظاهراً طولانی نشده بود و مقداری کوتاه بود. اسم نبردند که دیگر هم مباحثه هایشان چه کسانی بودند، اما با مرحوم آقای توسلی، آقای خلخالی، آسیدهاشم رسولی، آقای امام جمارانی، آشیخ داوود تهرانی و آقای مولانا (صاحب کتاب فروشی دارالفکر) که در آن زمان طلبه قم بودند و در قم تحصیل می کردند، خیلی رفیق و محشور بودند و زیاد رفت و آمد داشتند. حتی یکی از دستگیریهای شان هم بعد از حضور در کتاب فروشی آقای مولانا بود که آقای صانعی می گفت در آن جا دوستانی بودند و با هم بودیم، از آن جا حرکت کردیم و رفتیم منزل؛ رسیدم منزل، ساواک زنگ زد و از آن جا دستگیر شدم.

یک چیزی ذهنم هست که ایشان فرمودند که ما با آقای هاشمی رفسنجانی نزد آیت الله العظمی منتظری درس می خواندیم و تابستان ها با ایشان به نجف آباد می رفتیم و در آن جا هم نزد ایشان درس می خواندیم. شنیدم که مرحوم آیت الله آشیخ یوسف صانعی هم بعد از رحلت مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی در یک سخنرانی فرمودند من و اخوی و مرحوم آقای ربانی املشی و آقای هاشمی قسمت طبیعیات منظومه حکمت را نزد فقیه بزرگوار مرحوم آیت الله العظمی منتظری خواندیم.

 آقای حاج آقا محمدعلی رحمانی که هم حافظه اش قوی است و هم از بین دوستان ما نسبت به مواضع علمی و فروع فقهی دقیق تر و عالم تر است و در نجف هم درس خوانده است و این جا هم مدت ها فلسفه را برای عروس حضرت امام (س) یعنی خانم حاج احمدآقا تدریس می کرد، گاهی از اوقات می آمد منزل آقای صانعی و به طور طبیعی بحث را می برد روی مباحث علمی و نظرات فقهی و اصولی امام را مطرح می کرد و از آقای صانعی می پرسید که امام نظرشان در این باره چه بود و ایشان توضیحات می دادند و بعد آقای رحمانی با من می گفتند که علی رغم این که ظاهر حاج آقا نشان نمی دهد که در این زمینه ها صاحب نظر باشند، اما به نظر من تسلط شان به مواضع امام در مسائل فقهی و اصولی فوق العاده زیاد است.

  • ·         حضور ایشان در دفتر امام، قبل از انقلاب چه تضییقاتی برای ایشان داشت؟

ایشان چندین مرتبه دستگیر شدند که به صورت موقت بودند که نگه داری می شدند و بعد آزاد می شدند. در سال ۵۲ شاید ۱۴-۱۳ نفر از آقایان علما بودند که دستگیر شدند و تبعید شدند. ایشان ابتدائاً به مشکین شهر تبعید شد و به مدت یک سال و نیم آن جا بود. بعد آن جا خیلی انسش با روحانیون زیاد شد و گفتند یک درس هایی را برای طلاب آن جا شروع کرد و آهسته آهسته دیدند که این جا دارد فعالیت می کند، یک مقداری به او مشکوک شدند و احتیاط کردند و از آن جا به مرند برده شد. یک سال و نیم هم در مرند بودند و ما هم نسبت مان از جهت سببی آن جا شروع شد. حالا از قدیم مریدشان بودیم، به لحاظ این که همشهری بودند و حدفاصل «اژیه» ما با نیک آباد ایشان [استان اصفهان] ۳۰ کیلومتر است و فاصله خیلی زیادی نیست و پدران ما پدران ایشان را می شناختند و رفت وآمد داشتند و مریدشان بودند ولی نسبت سببی ما از همان شهر مرند شروع شد که صبیه ایشان را گرفتم و الان عقدنامه من در آن جا ثبت شده است. در خود مرند هم که بودند یک آقای مبهوتی بود که از طلاب قم بود و هر موقعی که در مرند بود مخصوصاً تابستان ها، همراه با چند نفر دیگر از طلبه های مرند درس شان را با آقای صانعی ادامه می دادند و شرح لمعه را نزد ایشان می خواندند.

  • ·         نفرمودند که چه طوری وارد بیت امام شدند؟

جزئیاتش را هیچ وقت برای من بیان نکردند اما قاعدتاً به صورت اتفاقی بوده است. حالا بیت امام خب باز بود و تدریس داشتند و مقدمات مرجعیت شان داشت فراهم می شد و آقای صانعی هم از شاگردهای امام بود و مقید بود که حتماً در درس ها ایشان حضور پیدا بکند. هم چنین آقای صانعی در عین حالی که فوق العاده متحفظ بود ولی روحیه آن حالت مبارزاتی را همیشه داشت؛ یعنی شاید کسی    این قدر به امام نزدیک می شد باید بارها دستگیر می شد و لُو می رفت، اما به لحاظ این که کارهایش خیلی روی حساب بود و کارها و فعالیت های مبارزاتی اش را فوق العاده مخفی انجام می داد، کمتر ساواک متوجه می شد و شاید خیلی دیر هم فهمیدند که چه نقش اساسی را در اطراف امام بازی می کند. این حالت تحفظ را داشت اما در عین حال در مقابل ظلم ایستادگی می کرد. پدرشان هم همین طور بود و در همان منطقه ای که بود دائم با خوانین جنگ و درگیری داشت و به طور طبیعی ایشان هم همیشه یک روحیه و حالت جانب داری از مظلوم و علیه ظالم داشت.

اخوان صانعی در قم در همان اول نوجوانی و جوانی شیفته و علاقه مند امام شدند و رفت و آمد با بیت امام را آغاز کردند. البته هر دو علاقه مند و فدایی امام بودند ولی شرایط ایجاب می کرد که آقای آشیخ حسن صانعی نزدیک تر شدند و بیشتر در بیت امام بودند و به این کیفیت به امام نزدیک بودند، انگار که عضو خانواده امام باشند؛ به طوری که حضرت امام (س) در آن نامه فوق العاده عجیبی که برای هیچ کس چنین نامه ای را ننوشته اند، فرموده اند که تو هنوز سبزه ای بر رخساره نداشتی که صمیمی ات یافتم و هنوز یک نوجوانی بودی ولی دیدم در راه مبازره و در راه تحصیل علم و پیش رفت در امور حوزوی صمیمی و جدی و صادق هستی. البته آدم های بسیار خوب خیلی فراوانی در اطراف امام بودند، اما کسی که چنین صددرصد چشم بسته به ایشان اعتماد بکند، آیت الله صانعی بود.

در اوائل انقلاب اسلامی موقعی که انقلاب پیروز شد، من یادم هست کمیته های انقلاب اسلامی در مدرسه علوی در تهران بودند و حتی ایشان شب ها هم همان جا می خوابیدند و هفته به هفته منزل شان نمی رفت. در آن جا افراد کمیته موقعی که برای بازرسی منازل طاغوتی ها می رفتند، به طور طبیعی یک سری مدارک و اسناد و اموال و طلاجات و کالاهای جمع و جور سنگین قیمت سبک وزن دیگر را که می آوردند، بهترین جایی که به آن اعتماد می شد، خود بیت امام و دفتر حضرت امام (س) و شخص امام بود. این ها را ابتدائاً حکّام شرع مثل آیت الله خلخالی و دیگران در اختیار امام می گذاشتند و وقتی که جلوی امام می گذاشتند، امام به آیت الله صانعی اشاره می کردند و دودستی آن طلاها را به سمت ایشان هُل می دادند و می فرمودند که این ها را نگه داری کنید و آن اموال نزد ایشان امانت بود و در مواقع زیادی مثلاً راجع به توثیق اشخاص به ایشان اعتماد می کردند و نظراتی را که ایشان می دادند، معمولاً نظرات صائبی می دانستند و همان طوری که در همان نامه ایشان اشاره کرده است، گرچه آقای صانعی تندخو بود اما واقعاً عاقل بود و زیرک بود و بسیار زود منظور امام را متوجه می شد. مثل این که می گویند «ف»، می رود فرحزاد! یعنی اخلاق امام دست آقای صانعی بود و از چهره امام و از نگاه و برخورد امام، منظور باطنی و واقعی امام را متوجه می شد و امر امام را اطاعت می کرد و به طور طبیعی این اخلاقیات و برخورد و مسلک و سلوک زندگی و رفتار کاری ای که امام داشت، به طور طبیعی در روحیه آیت الله صانعی اثر گذاشته بود و موضع گیری ها و عکس العمل هایش درمقابل افراد و امثال این ها متأثّر از مشی امام بود و شاید نشود گفت که آیینه تمام نمای امام بود، ولی می شود گفت که بخش زیادی از شخصیت باطنی و درونی امام را می شود در رفتار و چهره و موضع گیری های آیت الله صانعی فهمید و به آن تکیه و اعتماد کرد.

  • ·         مسئولیت ایشان در دفتر امام چه بود؟

ایشان در دفتر مسئولیت خاصی که بتوانیم نام ببریم، نداشته است که مثلاً بگوییم مسئول ملاقات ها یا وجوهات و امثال این ها بوده. مسئول وجوهات نبودند اما کتباً از جانب امام مجاز بود و واسطه می شد و وجوهاتی که به وسیله ایشان برای امام داده می شد، را به حضرت امام (س) می رساند؛ که بر حسب شناختی که از قدیم از ایشان داشتند و متکفل شهریه امام برای طلاب بودند، خیلی ها وجوهاتشان را از طریق ایشان به امام می رساندند اما رساندن پیام های خصوصی حضرت امام (س) به مسئولین از رئیس جهور بگیر تا نخست وزیر و وزرا و کارهای مختلفی که پیش می آمد، معمولاً به وسیله ایشان انجام می شد.

این آقایان ۳ نفر بودند که هر روز خدمت امام می رسیدند یکی آقای صانعی بود، یکی آقای رسولی بود، و در یک مقطعی آقای توسلی و بعد آقای رحیمیان اضافه شد. آن جا فاصله اتاق شان تا دفتر امام مثلا۲۰-۱۰ قدم بیشتر نبود، که نشسته بودند ومنتظر بودند و سر ساعت ۸ یعنی نه یک دقیقه کم نه یک دقیقه بیشتر، زنگ به صدا در می آمد و زنگ که به صدا در می آمد، این آقایان به سمت امام حرکت می کردند. هر روز صبح گزارشات ۲۴ ساعت گذشته را همراه با مجموعه نامه هایی که به آن ها رسیدگی شده بود و اگر پیام هایی رسیده بود و باید به عرض آقا برسد، همه این ها را می بردند و به عرض امام می رساندند و امام هم دستورات لازم را برای هر امری می دادند و بر می گشتند. بعد از امام هم مدت ها زمان حیات حاج احمد آقا مرتب به دفتر امام تشریف می بردند که در آن زمان لازم هم بود.

بد نیست این خاطره را این جا عرض کنم که در ۲۰خرداد ۱۳۶۰ ما با چند نفر از دوستان در دفتر امام نشسته بودیم که یک باره امام آقای صانعی را خواست. وقتی برگشت، به من اشاره کرد و دیدم امام روی یک کاغذ دم دستی نوشته بود که من بنای عزل آقای بنی صدر را از فرماندهی کل قوا دارم. آن زمان آقای بنی صدر رئیس جمهور بود و به یکی از شهرستان ها- شاید همدان-رفته بود. آقای صانعی اشاره کرد به من که شما یک متنی بنویسید که بدهیم امام ببیند و امضاء کند. من آن را به خط خودم نوشتم:

 «بسم الله الرحمن الرحیم

ستاد مشترک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران

 آقای ابوالحسن بنی صدر از فرماندهی نیروهای مسلّح برکنار شده اند. » حتی من خواستم بنویسم «جناب»، که دیدم متمشی نمی شود. متن را دادم حاج آقا، حاج آقا برد خدمت امام. امام نگاه کرد و گفت همین متن مدنظر من بود، و امضا کردند و دادند آقای صانعی و رادیو را همان لحظه روشن کردند و گفتند رادیو این جا روشن است، شما این متن را برای رادیو بخوانید و بگویید همین الان پخش کنند و من منتظر شنیدنش از رادیو هستم. آقای صانعی می گفت من بلافاصله تماس گرفتم و آن متن را برای رادیو و تلویزیون فرستادم و بلافاصله    این را اعلام کردند. یعنی مضمون حکم از امام و انشاء از من بود و در آخر هم امام آن را امضاء کردند.

اصل این حکم همراه با مکتوب من و امضای امام در اختیار آقای صانعی بود و ایشان هم طی یک جلسه ای تحویل حاج سیدحسن آقا داد که در اسناد موسسه تنظیم و نشر آثار امام موجود است و آن را جزء اسناد قرار دادند.

فعالیت ها و اقدامات ایشان در بنیاد ۱۵خرداد در چه زمینه هایی بود؟

بعد از انقلاب ایشان معمولاً به لحاظ این که کارش سنگین بود و در دفترامام، مراجعات بسیار زیاد بود، علی رغم این که گاهی برای نهادها و بنیادهای مختلف به ایشان پیشنهاد می شد، اما از قبول مسئولیت اجرایی فراری بود و همیشه دوست داشت در خدمت امام باشد و لذا صبح ها اولین کسی بود که به دفتر امام    می آمد. خیلی وقت ها آن زمان در جماران زمستان برف می آمد و خیلی وقت ها من می دیدم که اول خیابان یاسر که دیگر سر بالایی است و ماشین ها نمی رفتند، پیاده می شد و پیاده این همه راه را در برف می رفت و آخرین کسی هم بود که از دفتر امام خارج می شد؛ لذا هیچ مسئولیت اجرایی را نپذیرفت. تا در یک مقطعی یک مبلغی در اختیار امام قرار گرفت-من یادم هست ۷۰ میلیون تومان بود-و امام به آقای صانعی فرمودند که آقای صانعی من دوست دارم این پول در اختیار خانواده های شهدا و مستضعفین قرار بگیرد، اما اصلش از بین نرود بلکه بر اصلش زیاد بشود ولی منافعش به آن ها برسد. خودت یک فکری برایش بکن. وقتی امام آن دستور را دادند، ایشان ماها را خواست و گفت بنشینید که با هم صحبت کنیم. آن زمان آقای کروبی هم مسئولیت بنیاد شهید را داشتند و بنا شد که یک موسسه فرهنگی-اقتصادی به وجود بیاوریم که سرمایه اش همین پول باشد که پربرکت از ناحیه حضرت امام (س) است؛ و اهدافش هم درآن جا توضیح داده شده است و لذا آن بنیاد ۱۵ خرداد- که حالا علاقه ایشان به ۱۵خرداد به لحاظ جریان قیام امام خیلی زیاد بود، به طوری که آن سد قم را هم به نام ۱۵ خرداد نام گذاری کردند و این جا هم ایشان پیشنهاد داد که عنوان این بنیاد را بگذاریم ۱۵ خرداد- از آن جا به وجود آمد و در سازمان ثبت به ثبت رسید و به عنوان یک نهاد انقلابی شناخته شد و در آن زمان مرحوم آیت الله حاج آقای مهدوی کنی نخست وزیر بودند و ایشان از آقای مهدوی کنی درخواست کردند که این نهاد در هیئت دولت مطرح بشود، چون نهادی انقلابی شناخته می شد و رسمیت به آن داده می شد که در هیئت دولت به تصویب برسد؛ لذا بردند در هیئت دولت و بنیاد ۱۵خرداد را به عنوان یک نهاد رسمی مصوّب هیئت دولت اعلام کردند و از آن به بعد دیگر مسئولیت سرپرستی بنیاد که قبلاً به صورت شورایی بود و بنده، ایشان و آقای کروبی بودیم و شاید در یک مقطعی آقای عسکراولادی هم همکاری هایی داشتند، ولی در یک مقطعی امام فرمودند که اجرائیات این نهاد کلاً در اختیار آقای صانعی باشد و خودشان با خط خودشان خطاب به ایشان یک حکمی صادر کردند و ایشان را به عنوان سرپرست بنیاد ۱۵خرداد منصوب کردند.

کار بنیاد در زمان جنگ بیشتر تأمین وسایل مورد نیاز رزمندگان و رسیدگی به وضعیت پزشکی و معیشتی خانواده های شهداء با هماهنگی بنیاد شهید و امثال این ها بود. بعد در یک مقطعی گزارشاتی به ایشان رسید که بعد هم با رهبری مشورت کردند و گفتند گزارشاتی رسیده است که برخی از دانشجویان دختر که برای ادامه تحصیل    به شهرستان های دیگر غیر از شهر خودشان می روند، مجبور می شوند در منازلی اتاق بگیرند و در جاها و خوابگاه های غیرامنی باشند و این ها گاهی مشکلات خیلی بدی برایشان اتفاق افتاده است؛ حاج آقا وقتی این موضع را شنید، خیلی غیرتی و ناراحت شد، روسای دانشگاه ها را از تمام استان ها دعوت کرد و گفت که ما باید تلاش کنیم که این مشکل را حل کنیم و خوابگاه های دانشجویی مستقل دخترانه در شهرهای مختلف ایران مطابق استانداردهای جهانی بسازیم، و این کمکی است که ضرورت دارد و لازم است چون مسئله دانشگاه و خوابگاه های دانشجویی همیشه هست. بعداً-اگر این آقایان ادامه داده باشند- شاید حدود ۲۰ خوابگاه دانشجویی که در هر خوابگاه متجاوز از ۸۰۰ نفر می توانند مستقر بشوند، در سراسر ایران با مشورت روسای دانشگاه ها ساختند که بعضی شان در اختیار وزارت علوم و بعضی شان هم در اختیار وزارت بهداشت است.

مسئولیت ایشان در بنیاد ۱۵خرداد تا دی ماه سال ۱۳۹۹ادامه داشت و دیگر مسائلی پیش آمد که ایشان کناره گیری کردند و ادامه ندادند.

ایشان ۵ دوره هم به عنوان عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب انتخاب شدند. در مجمع در یک مقطعی خیلی سخت می گذشت بر ایشان، چون ویلچرنشین بود و تحملش خیلی کم شده بود و در جلسات خسته می شد و واقعش این است که ماها گفتیم شما در این سن و با این وضع که شما را می برند و می آورند و مسایل امروز هم که مختلف است و باید آدم هم در جریان همه این مسائل باشد تا بتواند در آنجا اظهارنظر کارشناسی بکند، خب شما چه داعی ای دارید که حتماً این جلسات را بروید؟ در آن مقطع گفت راست می گویید شما، اصلاً من جای یک نفر آدم فعال را گرفته ام، و با این وضع سنی من، ادامه دادن این امر درست نیست و برای این که جا برای جوان ترها باز بشود، من کناره گیری می کنم و استعفا می دهم. در این دوره اخیر هم ایشان می گفت شاید اصلاً من را نگذارند، گفتم نه آقا که حتماً شما را می گذارد، منتهی امیدواری اش به این که نگذارند، زیاد بود و لذا دیگر اقدامی برای کناره گیری نکردند. بعد که گذاشتند، گفت ای بابا دوباره گذاشتند! و دید که با این وضعیت جسمی و مریضی نمی تواند وظایفش را انجام دهد و لذا استعفا کرد و نامه ای خدمت مقام معظم رهبری نوشت و بعد از چند روز رهبری از زحمات چندین ساله ایشان در ۵دوره خیلی تشکر کردند و با استعفایشان موافقت کرده بود.

چندین سال هم ایشان به همراه آقای آسیدهاشم رسولی محلاتی، آقای سیدعلی شاهچراغی و آقایان دیگر عضو شورای مرکزی ائمه جمعه بودند و در جلساتشان شرکت می کردند.

هم چنین با چند نفر از آقایان علما از جمله آقایان مشکینی، موسوی اردبیلی، توسلی، شرعی و فاضل لنکرانی طی حکمی از سوی امام عضو هیئت موسس جامعةالزهراء قم هم بودند و چندین سال هفتگی در آنجا جلساتی تشکیل می دادند و راجع به اساتید و مشکلاتشان بحث می کردند.

در یک زمانی می گفت که ما از قم به تهران می آمدیم که رادیو روشن بود و شنیدم در آن جا یک بخشی به نام «تبصره۸۳» بود که دخالت در این طور امور از شئون رهبری است. وقتی که آمده بود تهران، این موضوع را پیگیری کرده بود. هم زمان آقای عسکر اولادی (خدا رحمت شان کند) هم در همین باره نامه ای خدمت امام نوشته بود که این طور اموالی هست تحت عنوان تبصره ۸۳ و از شئون شماست که شما باید دخالت بکنید و درخواست کرده بود که یک کسی معرفی کنند که متصدی امور موضوع این حکم قانونی بشود؛ که امام در پی نامه آقای عسکراولادی خطاب به آقای صانعی و آقای کروبی، این مسئولیت را به این دو نفر آقایان موکول کردند و آن ها عهده دار کار شدند. تا این که امام رحلت کردند و موضوع خدمت مقام معظم رهبری رسید و ایشان هم مسئولیت این آقایان را تأیید کردند، اما در عین حال یک تعدادی را مثل آقای نیری، رئیسی، و بنده هم در کنار آن آقایان گذاشتند و به صورت شورایی شد. تا این که در یک مقطعی دیگر جناب آقای ایروانی مسئول شدند و تغییراتی در چارت سازمانی دادند و سپس جناب آقای مخبر توسعه دادند و همین «ستاد اجرایی فرمان امام» اصلاً منشأ و زادگاهش این بود که وقتی امام فرمودند این ها سر و سامان داده بشود و تشکیلاتی برایش معین بشود و در حفاظت و حراستش دقت لازم بشود، ستادی تحت عنوان ستاد اجرایی فرمان امام با حکم رهبری تشکیل و افرادی برای    این امر معین شدند که رأس شان جناب آقای مخبر قرار گرفتند و کارها را انجام می دادند، اما در عین حال با آقای صانعی هم خیلی رفت و آمد و همکاری داشتند. در همان زمان داوطلبانه خود آقای صانعی یک بخشی از اموال بنیاد را به ستاد اجرایی فرمان امام منتقل کرد و تشخیصش این بود که می گفت ما شرکت های دارویی نداریم، یکی دو تا شرکت داشتند که یکی سبحان دارو بود که الان دو سوم داروی ضد سرطان ایران را آن جا تولید می کند که پایه گذارش خود آقای صانعی بود؛ هم کارخانه سبحان دارو و هم ریحانه را که در رحیم آباد اصفهان است و پتروشیمی گلپایگان و یک سری از اموال دیگر را طی یک لیستی به ستاد اجرایی فرمان امام تحویل دادند.

نهایتاً درحالی دنیا را ترک کردند که هیچ مسئولیت حکومتی نداشتند.

ایشان عضو مجمع روحانیون مبارز هم بودند؟

هم ایشان و هم آقای جلالی خمینی و هم بعضی دوستان دیگر مثل آقای رحیمیان، آقای سیدحمید روحانی و آقای دعایی، در ابتدایی که مجمع روحانیون مبارز تشکیل شد، عضو بودند و اسامی شان هم در سوابق هست. اما به مرور- نه این که استعفا بدهند-دیگر شرکتشان را کمتر کردند و حضورشان کمتر و کمتر شد به طوری که تقریباً دیگر کسی فکر نمی کند که این ها عضو مجمع باشند. ولی در جامعه روحانیت مبارز یا جامعه مدرسین قم و امثال این ها ایشان هیچ وقت عضویت نداشتند.

به لحاظ این که به امام خیلی نزدیک بودند و باید یک رعایت هایی را می کردند؛ یعنی ممکن بود که اگر در یک مسئله سیاسی اظهارنظری بکنند و شخصی باشد، دیگران برداشت کنند که موضع امام این است؛ لذا برای این که این محذورات پیش نیاید، اصولاً خیلی وارد جناح گیری سیاسی نمی شدند، اطلاعیه یا بیانیه ای نمی دادند، مثلاً در انتخابات نمی گفتند من به چه کسی رای می دهم    و رأیشان کاملاً    مخفی بود و ماها هم متوجه نمی شدیم که ایشان به چه کسی رای می دهد. خودشان هم هیچ گاه در هیچ انتخاباتی کاندیدا    نشدند.

اخلاق شان در خانه چه طور بود؟

آقای صانعی به لحاظ همین شلوغی کار خودش، بعد از پیروزی انقلاب می شود بگوییم حضورش در منزل خیلی کم بود؛ یعنی همان طور که عرض کردم صبح خیلی زود می رفت و آخر شب می آمد و خیلی وقت ها می شد که بچه ها را نمی دید یعنی خوابیده شان را می دید و بیدارشان را نمی دید. در منزل صمیمی و با بچه ها گرم بود و فوق العاده عاطفی بود، علی رغم این که ظاهرش نشان نمی داد. مرحوم حاج احمدآقا نقل می کرد که قبل از پیروزی انقلاب یک وقت ما با هم رفتیم مسافرتی، چند روز طول کشید. ایشان در سفر خیلی دلش برای محسن شان تنگ شد و وقتی که بر می گشتیم، نزدیکی های قم که رسیدیم، زد به گریه. گفتیم چه شده آقای صانعی؟ گفت دیگر نمی توانم دوری محسن را تحمل کنم، باید هر چه زودتر برسم به خانه! فوق العاده عاطفی و نسبت به بچه هایش علاقه مند بود، به آن ها تندی نمی کرد و همیشه خواسته هایشان را تا آن جا که برایش مقدور بود، انجام می داد و نسبت به درس و تحصیلاتشان حساس بود، سوال می کرد و دنبال می کرد. گاهی خودش می رفت در مدرسه یا حتی به دانشگاه که رسیدند، خودش می رفت تا در دانشگاه می رساند. انصافاً این اخلاق در خانه اش و توجهش به خانواده خیلی خوب بود.

البته متأسفانه یا خوش بختانه هیچ وقت به فکر زندگی و آینده این ها نبود. در قم هم سال ها مستأجر بودند تا اینکه مرحوم حاج احمدآقای امامی از علمای اصفهان که از مریدهای سرسخت امام بود، آمد پیش امام و گفت که اگر اجازه می فرمایید، ما برای آقای صانعی    یک منزلی تهیه کنیم. امام فرمود که ایشان نمی پذیرد، ما هم قبلاً خودمان ازش خواستیم و به او اصرار کردیم؛ اما اگر توانستید قانعش کنید، هیچ مشکلی نیست و من هم لازم می دانم که یک منزل شخصی داشته باشد. لذا در کوچه بیگدلی یک منزل ۲۰۰متری خریداری کردند که من یادم هست آن زمان آقای صانعی می گفت که ۶۲هزارتومان دادند و منزلی را خریداری کردند و به ایشان هدیه کردند که لااقل این منزل را داشته باشند و دیگر غیر از آن هم مالک منزل دیگری به آن معنا نشدند. در یک مقطعی تفکیکی کردند و بعد هم برای یک بیمارستانی در منطقه جرقویه اصفهان که بانی اش خودشان بودند، وقف کردند و الان یکی از منابع درآمدی اداره آن بیمارستان، همین منزل شخصی ایشان است.

یادم هست بعد از پیروزی انقلاب که آقای صانعی به تهران آمده بود و در یک جایی در خیابان پاسداران می نشستند، باز هم مرحوم آقای امامی به منزل ایشان آمده بود و دیده بود که یک بخشی از منزل همین طوری بدون فرش مانده است؛ لذا یک موکتی از اصفهان برایشان تهیه کرده و فرستاده بود که    ۱۸-۱۷ متر بود و آبی رنگ و ضخیم بود که آقای صانعی آن را پذیرفت و فکر می کنم هنوز هم باشد.

خلاصه خیلی دنبال زندگی و این طور چیزها و حتی آینده بچه ها نبود. البته یک مقدار این اواخر نگران حاج خانم بود که مثلاً الان ما این جا در یک منزلی به صورت امانی می نشینیم، اما اگر برای من اتفاقی بیفتند، سرنوشت حاج خانم چه می شود. گاهی از اوقات این طوری نگرانی شان را ابراز می کرد ولی هیچ وقت خودش را این ور و آن ور نمی زد برای این که دنیا جمع کند. مثلاً شاید لوازم اولیه مثل لباس شویی و امثال این ها را همین چند سال اخیر تهیه کردند و سال ها بود که ابا داشت از این جور چیزها هم تهیه کند.

ایشان دو تا دختر و دو تا پسر دارد و این ها هیچ وقت هیچ کدام شان پرسنل هیچ اداره ای حتی بنیاد ۱۵خرداد نشدند. یکی از بچه هایشان مدتی با بنیاد همکاری می کرد و یک کارخانه ای بود در اصفهان که بانی آن شد و آن جا را ساختمان کردند و انجام دادند و نهایی شد ولی هیچ وقت کارمند بنیاد نشدند.

مرحوم آیت الله صانعی مسجد داشتند؟

ایشان یک مسجدی را آن زمان در خیابان منیریه تهران ساخت، که یک منزل قدیمی ۷۰۰متر بود که قبلاً هم آن صاحب منزل خودش همیشه روضه می گرفت. آن جا را ایشان به عنوان مسجد ساخت، اما نه این که خودش برود امام جماعت بشود و منبری آن جا باشد. خودشان هیچ وقت امام جماعت راتب جایی نبودند. تولیتش به عهده خودش بود اما از آن زمانی که قابل بهره برداری شد، آقای رسول پناهنده که نماینده اصفهان در مجلس بود، امام جماعت و منبری آن جا شد. او هم به رحمت خدا رفت، حالا پسرشان که طلبه است، عهده دار امر آن جا است و هم نمازجماعت می خواند و هم منبر می رود و یک مسجد سرپا و خیلی خوب و خوش نقشه ای است که در دو طبقه ساخته شده است و یک سالنی در بالا دارد و یک زیرزمین دارد که به صورت سالن است و صندلی دارد و معمولاً محل مراسمات ختم می شود؛ و هم کف هم که نمازخانه است و یک بالکنی هم دارد که ویژه خانم ها هست که صیغه مسجد خوانده نشده است که روضه ها و جلسات را همه خانم ها بتوانند شرکت کنند.

در گرفتاری هایی که برای مرحوم اخوی شان    پیش آمد، اقدامی نکردند؟

می شود گفت که نه؛ وساطتی نمی کرد که مثلاً این کار بشود یا این کار نشود. من یادم نیست و اگر اقداماتی هم داشته است، چون خیلی متحفظ بودند، محرمانه بوده است نه این که به وضوح و علنی وارد بشود. حالا اخوی شان با ایشان و ایشان هم با اخوی شان راجع به مسائل مختلف مشورت می کردند، گاهی ایشان می آمد تهران و بیشتر آقای صانعی می رفت قم و آن جا هم صحبت هایی پیش می آمد و ایشان نظرات خودش را می داد. اما هیچ وقت ندیدم که علنی وارد این نوع مسائل بشود.

اثر علمی یا نوشتاری از ایشان باقی ماند؟

خیر؛ خاطرات را نمی گفت؛ می دانید خیلی گمنامی را دوست داشت. وارد مجلس ترحیم که می شد، به بانی می گفت به این بلندگو بگویید که اسم من را نبرد. حتی اوائل هم یک جایی را در شمال در یک قبرستان محلی عمومی امامزاده ای، که کنار قبر یک شهید هم بود، دیده بود که من را این جا دفن کنید. مدت ها اصرار داشت و حتی پول داد به آن امامزاده یک قبری برایش تهیه کنند و حتی چندمرتبه رفت بالای سر آن قبر قرآن و دعا می خواند. بعداً دیگر از بس بچه ها گفتند بابا اگر شما فوت کنید، ما برای این که دائماً راه بیفتیم برویم شمال بالای سر قبر و این ها، وقت نداریم. این جوری منصرفش کردند    و دیگر دست بر داشت. دوست نداشت که همیشه مطرح باشد و لذا بعد هم مکتوب وصیت کرد که در کنار قبر پدرم در وادی السلام قم دفن بشوم؛ که همان طور هم شد.

آخرین روزهای عمرشان چگونه گذشت؟

در این سال ها پسرهای حاج احمدآقا، حاج حسن آقا، حاج سیدعلی آقا و آقایاسر، آقای امام جمارانی، آقای رحمانی، آقای آشتیانی، آقایان ساکن همین جماران، دوستانشان از محل، آقازاده آشیخ یوسف و خانواده شان، فامیل های نزدیک می آمدند دیدن می کردند. چون خانمش از شیراز است، فامیل هایی از آن جا داشت که به دیدن ایشان می آمدند و در مراسمش هم از شیراز آمدند.

اصلاً خودش سراغ می گرفت و خیلی به حاج سیدحسن آقا علاقه داشت. در این حالاتی هم که افراد را نمی شناخت و یک خورده به هوش نبود، اسم حاج حسن آقا را که می بردیم، چشمش تکان می خورد یا یک نگاهی می کرد یا لبخندی روی لبش می آمد. چند روز قبلش هم که حالش بهتر بود، تا می گفتیم حاج حسن آقا، می گفت بگویید شام بیاید این جا. دو-سه روز قبل از فوتش هم حاج حسن آقا، آقا سیدیاسر و سیدعلی آقا همراه با مادر گرامیشان آمدند و یک ساعتی دور حاج آقا نشستند و دیدن کردند.

وصیت خاصی داشتند؟

یک وصیت نامه مفصلی دارد که ۱۸-۱۷ صفحه است و خیلی هم خطش ریز است و ما هنوز فرصت نکردیم بخوانیم. حالا    این را گذاشته ایم که سر فرصت بخوانیم، ولی فکر کنم بیشتر مطالب اخلاقی و عرفانی باشد، تا این مسائل عادی ای که در وصیت نامه ها می نویسند. چون از نظر مالی که چیز خاصی نداشت که آن را به کسی بدهید، توصیه یا نکته خاصی هم راجع به دفن یا اشخاص که اسمی از کسی برده باشند، نداشتند.

ایشان خیلی وقت ها به یک نکته ای که امام یک وقتی فرموده بود، تکیه می کرد و می گفت که ما چشم دل مان بسته و گوش دل مان بسته است، نه می فهمیم و نه می شنویم اما تمام کائنات دائم شبانه روز به لفظ ذکر خدا می گویند. و می گفت که امام وقتی این نکته را فرمود، یک بار به این جا رسید که دنیا پر از هیاهو است، و همه جا ذکر و یاد خداست.

. انتهای پیام /*