سخنرانی
زمان: 23 خرداد 1358 / 18 رجب 1399
مکان: قم
موضوع: به امید اجرای اسلام اولیه ـ ارتش اسلامی در خدمت ملت
حضار: فرماندهان و درجه داران پادگانهای تبریز
بسم الله الرحمن الرحیم
هوشیاری در مقابل توطئه های داخلی و خارجی
من قبلاً از شما آقایان که تشریف آوردید و از نزدیک با من ملاقات می کنید، و مطالبی که شما دارید و من دارم در میان می گذاریم مثل برادرها، تشکر می کنم. و آنچه که به نظرم می رسد در یک همچو موقع حساس، برای همۀ پادگانها و خصوصاً پادگانهای آذربایجان عرض می کنم. موقعیت حساس را همه می دانید که گرچه رژیم رفته است، برگشت هم ندارد. و اگر چه دست اجانب کوتاه شده است، و ان شاءالله آن هم برنمی گردد، لکن الآن در همۀ قشرها یک اشخاصی که استفاده می بردند، استفاده های نامشروع می بردند، چه در ادارات، چه در ارتش، و چه در جاهای دیگر، اینها الآن باز در فکر این هستند که یا اگر بتوانند همان جور رژیم را برگردانند ـ که نمی توانند ـ و اگر هم آن را نتوانند، این نهضت اسلامی را تضعیف کنند. چون نهضت اسلامی استفادۀ غیر مشروع به کسی نمی دهد، و استفادۀ مشروع می دهد، و آنها استفادۀ غیر مشروع می خواهند بکنند، از این جهت، الآن در همۀ اقشار از این ریشه های گندیده هست. بنابراین حالا که ما تا اینجا رسیدیم از اینجا به بعد باید بسیار هوشیار باشیم، و توجه داشته باشیم به اینکه آن توطئه هایی که از داخل و خارج دارد می شود، نگذارید که اینها رشد پیدا بکند؛ و اینها را همین حالا از بین ببرید و آنکه به جهت وحدت کلمه اولاً، و ایمان ثانیاً. یعنی ایمان مقدم بر همه چیز؛ دنبال آن وحدت کلمه. همان طوری که شما ملاحظه کردید که ایمان به خدا و وحدت کلمه این معنا را پیش آورد که ابرقدرتها را کنار زدید، بیرون
کردید. همۀ قشرها، چه دولتهای اسلامی ـ الاّ کمی از آنها ـ و چه ابرقدرتها، که همه شان پشتیبان محمدرضا بودند، همه بودند. به من پیغامها می دادند؛ خصوصاً از امریکا؛ و می خواستند که او باشد؛ چنانچه خودش هم وسایطی ایجاد کرد که باشد و هرچه قدرت است دست ماها باشد و ایشان سلطنت بکنند؛ و من می دانستم دروغ می گوید. مع ذلک این قدرتها نتوانستند نگه دارند او را؛ برای اینکه در مردم یک ایمانی پیدا شده بود که شهادت را برای خودشان فوز می دانستند. یک ملتی که شهادت را برای خودش فوز می داند و می رود دنبال شهادت، این را نمی شود با توپ و تانک جوابش را داد؛ چنانکه نشد.
در آرزوی اجرای اسلام نخستین
الآن یک سستی مشاهده می شود که پیدا شده است، و این سستی در اثر این است که خودشان را پیروز دانسته اند؛ و چون خودشان را پیروز دانسته اند، از این جهت یک قدری سست شده اند، و توجه به جهات شخصی شروع شده؛ «خانه ندارم، حقوقم کم است، درجه می خواهم» از این حرفهایی که آن وقت که انقلاب رو به جلو رفتن بود این حرفها هیچ نبود. حالا که رسیده است به یک حدی که یک شکستی به طرف داده است، قهراً در هر انقلابی اینطور است که بعد از اینکه طرف را شکست دادند و به پیروزی رسیدند باز برمی گردند به حالات خودشان و به حالات اولیه و چیزهایی که احتیاج دارند مورد نظرشان می شود؛ خانه ندارم و حقوق ندارم و من فرضاً مریض هستم؛ و این حرفها پیش می آید. الآن ما در نصفۀ راه واقع هستیم. ما راه را به آخر نرسانده ایم. رأی دادیم به «جمهوری اسلامی»، الآن هم ایران رسماً جمهوری اسلامی است، ... [و] همۀ ممالک هم شناخته اند ایران را به جمهوریت اسلامی؛ لکن ما محتوای جمهوری اسلامی را می خواهیم. زحمت ما، آنکه ملت ما داد، زحمتهایی، چیزهایی که تحمل کرد، برای این بود که اسلام تحقق پیدا بکند. جمهوری اسلامی لفظی ما نمی خواهیم که؛ یک جمهوری اسلامی که فقط به آن رأی بدهیم و خودش را کار نداشته باشیم! ما باید اسلام را به همان طوری که در صدر اسلام بود، آرزوی ما این است که اسلام را آنطور که در صدر اسلام
بود، پیاده کنیم. آنطوری که در زمان خود رسول الله بود پیاده بکنیم. و این محتاج به جدیت تام است در همۀ اقشار. الآن یک مسئولیت بزرگی به دوش همۀ ما هست. من که یک طلبه هستم و در قم هستم، و شما آقایانی که در مراکز حساس هستید، مسئولیت دارید. یعنی به جایی رسیده است که اگر چنانچه ما سستی بکنیم، ممکن است آن ریشه ها تقویت بشوند، رشد پیدا بکنند، به هم متصل بشوند، و غائله بار بیاورند. اگر نتوانند هم توفیق پیروزی پیدا بکنند، لکن غائله می توانند ایجاد کنند که زحمت برای مملکت ما ایجاد کنند؛ و ما اگر چنانچه سستی بکنیم، ممکن است که آنها روابطشان را با هم درست بکنند، و لااقل برای ما، برای شما، زحمت ایجاد بکنند.
محبوبیت ارتش مردمی
الآن ما باید هر کدام وظایف خودمان را انجام بدهیم. من که یک نفر طلبه هستم، وظیفۀ طلبگی خودم را، و شماها که در ارتش هستید وظیفۀ ارتشی خودتان را. من برای شما عرض بکنم، ارتشهای صدر اسلام وضعش این بود، رئیس ارتش امام جماعت بود. یعنی انتخاب که می شد این رئیس ارتش که برود کجا، امام جمعه هم همان انتخاب می شد. مالک اشتر را وقتی می فرستادندش کجا، همان مالک اشتر رئیس ارتش بوده، و استاندار فلان جا هم بوده و امام جماعت و امام جمعه هم بود. برای اینکه وضع ارتش در اسلام با وضع ارتش در سایر رژیمها فرق داشته است. شما ببینید الآن که ما اینجا با هم نشستیم و یک محیط محبت است، این بهتر است یا یک محیط رعب که وقتی یکی از شما وارد می شود ما بترسیم؟ در روح خود شما این محیطی که محیط دوستی و محبت است در روح شما آرامش بیشتر ایجاد می کند، یا اینکه وقتی وارد بشوید و مردم از شما فرار کنند؟ ارتش باید وقتی ارتش اسلامی شد، رئیس ارتشش جوری باشد که دیگران به او اقتدا بکنند؛ افراد ارتش طوری باشند که مردم وقتی که وارد شدند در یک جلسه ای، مردم از آنها استقبال بکنند؛ گل سرشان بریزند. چنانکه در این اواخر. این بهتر بود که گل بریزند سر ارتش، یا از آنها فرار کنند؟ برای خودتان، برای خودمان، برای همه.
پشتیبانی مردم و ارتش از همدیگر
این طاغوتها که محیط رعب ایجاد می کنند برای این است که خائن هستند، می ترسند از مردم. چون می ترسند از مردم، یک محیط رعب ایجاد می کنند که مبادا مردم احقاق حق بخواهند بکنند. لکن ارتش اسلامی از باب اینکه خیانت نکرده به مردم، عدالت کرده است، خدمت کرده است، برای خدمت آمده است، چون برای خدمت آمده است، خیانت هم نکرده، هیچ خوفی از مردم ندارند. مردم هم از آنها خوف ندارند. در عین حالی که مردم پشتیبان اینها هستند از آنها خوف ندارند. مثل پشتیبانی یک برادر از برادر است. اگر چنانچه ملت پشتیبان شما باشد بهتر است، یا اینکه ملت پشت بکند به شما، و شما تنها بمانید و بخواهید هی با تانک و توپ و سرنیزه و خونریزی کار انجام بدهید؟ اگر این آدم که ... سی و چند سال حکومت کرد بر اینجا، اگر ... یک دستی به سوی ملت دراز کرده بود قبل از اینکه وقت گذشته باشد ـ این آخر دستش را دراز کرد، لکن این دست غلط بود ـ اگر این نصیحت روحانیون را پذیرفته بود و توجه به ملت کرده بود و خدمت کرده بود به ملت، سقوط می کرد؟ ملت پشتیبانش بود؛ سقوط نمی کرد. همین ملتی که با فریاد «مرگ بر شاه» قیام کردند اگر آن وقت یک فرض کنید که جبهه ای برخلاف او می شد، همان وقت مردم با «زنده باد شاه» می آمدند جلو. من این معنا را به او تذکر دادم. من یادم هست که وقتی که متفقین از اطراف ریختند به ایران و ایران را قبضه کردند، و مردم برای همه چیزشان می ترسیدند؛ لکن وقتی که اطلاع رسید که رضاخان را فرستادند و فرار کرد، مردم شادی می کردند. من به این آدم پیغام دادم کاری نکن که وقتی تو بروی مردم شادی بکنند نشنید؛ و وقتی که رفت دیدید که مردم چه کردند؛ چقدر شادی کردند.
سیرۀ پیامبر اسلام
آقا کاری باید بکنید که محبت مردم را جلب کنید. این، هم رضای خدا در آن هست،
هم راحتی خودتان در آن هست، و هم برای کشورتان مفید است. اگر بنا باشد که ارتش جوری باشد که مردم از آن بترسند و پشت به آن بکنند، این برای ارتش، خودش بد است. ارتش باید خدمت به ملت بکند؛ باید خدمت به کشور بکند؛ همان طوری که در صدر اسلام بوده است که ارتشِ اسلام مردم از آنها خوفی نداشتند. مردم با هم رفیق و برادر بودند.
رئیس اول اسلام هم اینطور بود که با مردم معاشرت می کرد؛ مثل معاشرت یک نفر آدم با یک نفر دیگر. مثل دو نفر برادر که اینجا نشسته بودند. پیغمبر اکرم که رئیس اسلام بود در مسجد می آمدند می نشستند، و رفقایشان هم، اصحابشان هم دورشان می نشستند با هم. جوری بود جلسه که وقتی یک کسی می آمد از خارج نمی شناخت که اینها کدام یکی پیغمبرند کدام یکی غیر پیغمبر. می پرسید که کدام یکی تان [هستید]؟ وضع اینطوری بود. اینطور با جامعه رفتار، اینطور با مردم رفتار می کردند. اینطور نبود که وقتی که وارد می شود، هزار تا پرده جلو باشد، و بعد هم باید دید کجا بنشیند و سان بدهند و چه. این حرفها نبود در کار. ... از آن طرف قدرت اینطور بود که ایران را، آن امپراتوری بزرگ ایران را، شکست دادند، آن امپراتوری بزرگ روم را هم شکست دادند. در عین حالی که وضع یک وضع ساده ای بود، بین خودشان به دستور قرآن رحمت بود، و بر دیگران شدت.
ارتش اسلامی در کنار توده ها و در مقابل دشمنها
لشکر ما هم باید اینطور باشد. باید اینطور باشد بین خودشان، یعنی خودشان و ملت، ملت را عائلۀ خودشان حساب بکنند؛ همان طوری که با فرزند خودشان رفتار، با برادر خودشان رفتار می کنند، با مردم هم این جور باشند؛ در مقابل وقتی که اجنبی، غیرمسلمین، که حمله ای به شما کردند، اجنبی خواست حمله بکند، آنجا شدید، محکم. اینطور نباشد که بین خودتان وقتی ضعفا را گیر بیاورید اذیت کنید، و وقتی که یک صدا از یک جا بلند شود فرار کنید. خوب، ما دیدیم وقتی که متفقین آمدند، آن مضمونی که آن
وقت می گفتند، که «آن یکی که دو نشد»! اعلامیه لشکر زمان اینها بود که اعلامیه کردند. اعلامیۀ شمارۀ یک، دوم نداشت. و سه ساعت ـ از قراری که گفتند ـ مقاومت کردند، و فرار کردند! من فراریهایشان را که در خود تهران، آنجا صدا درآمده بود در تهران، سربازها داشتند فرار می کردند. تمام صاحب منصبها از تهران فرار کردند، طرف اصفهان رفتند. برای چه؟ برای اینکه اینها نه پایگاه ملی داشتند، بین مردم، پایگاه نداشتند؛ از آن طرف هم قدرت نظامی نداشتند؛ قدرت نظامی. به رضاخان گفته بودند که ـ گفته بود چرا به این زودی، آخر چرا؟ ـ گفته بودند که این هم ما تعارف داریم می کنیم؛ و الاّ همان، همان حملۀ اول بود. سه ساعت طول نکشید همان حملۀ اول آنها از آن طرف آمدند، ما از این طرف فرار کردیم! برای اینکه قدرت نظامی نبود؛ حرف بود.
ارتش اسلام، پایداری تا مرز شهادت
قدرت نظامی در مقابل غیر می ایستد تا آن وقتی که کشته بشود؛ شهادت. نظامیِ اسلامی شهادت را برای خودش زندگی می داند. کسی که شهادت را زندگی دانست برای خودش، زندگی ابدی دانست برای خودش، این در مقابل غیر می ایستد و آخر نفس را می کشد و شهادت طلب می کند. اما آن کسی که نظرش به همین زرق و برق و مادیات است و اصلاً ایمانی در قلبش نیست، آن البته از آنجا صدا بلند می شود، در تهران فرار می کند. در سرحد بود؛ باز نیامده بودند؛ همان سرحد که صدا بلند شد، ما شاهد قضیه بودیم در تهران؛ فرار کردند و از اینجا رفتند. شما باید همان دستور قرآن را عمل کنید که بین خودتان، بین خودتان با سایر ملت روابط دوستی داشته باشید که وقتی شما می آیید توی مردم، مردم شما را بپذیرند، شما را دوست داشته باشند؛ برای اینکه شما حامی آنها هستید؛ آدم حامی خودش را دوست دارد. اما در مقابل غیر، محکم بایستید و شهادت را برای خودتان فوز بدانید. این سرباز اسلام است؛ و شما حالا سرباز اسلام هستید. و من امیدوارم که اسمای شما ثبت بشود در دفتر امام زمان ـ سلام الله علیه.
خداوند همۀ شما را حفظ کند؛ موفق باشید. و من امیدوارم که این حرفهایی که در
تبریز یا آذربایجان یک اشخاص مفسدی حرفهای نامربوط آنجا می زنند، امیدوارم نباشد این مسائل. من خدمتگزار همه هستم، خدمتگزار شماها هستم، خدمتگزار روحانیین هستم. این مسائل نیست. این مسائل را مفسده جوها، اشخاصی که می خواهند فساد بکنند، اینها طرح می کنند؛ و الاّ دو تا مسلمان، دو تا انسان، که نمی توانند با هم مخالف باشند.
ما نسبت به همۀ شما و نسبت به همۀ قشر ملت، خدمتگزار هستیم. و من امیدوارم به این خدمت بتوانیم تا آخر برویم؛ و همۀ ما خدمتگزار اسلام باشیم.