سخنرانی
ناتوانی و عجز ابر قدرت ها در برابر اراده و ایمان ملت ها ـ قوای مادی و معنوی در کنار یکدیگر مایه سعادتمندی
سخنرانی در جمع ورزشکاران و فرهنگیان بابل (ناتوانی در برابر اراده ملت ها)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 30 خ‍رداد ‭1358

زمان (قمری) : 25 رج‍ب‌ ‭1399

مکان: قم

شماره صفحه : 222

موضوع : ناتوانی و عجز ابر قدرت ها در برابر اراده و ایمان ملت ها ـ قوای مادی و معنوی در کنار یکدیگر مایه سعادتمندی

زبان اثر : فارسی

حضار : جمعی از ورزشکاران و فرهنگیان بابل

سخنرانی در جمع ورزشکاران و فرهنگیان بابل (ناتوانی در برابر اراده ملت ها)

سخنرانی

‏زمان: 30 خرداد 1358 / 25 رجب 1399‏

‏مکان: قم‏

‏موضوع: ناتوانی و عجز ابرقدرتها در برابر اراده و ایمان ملتها ـ قوای مادی و معنوی در کنار‏‎ ‎‏یکدیگر مایۀ سعادتمندی‏

‏حضار: جمعی از ورزشکاران و فرهنگیان بابل‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

منشأ سعادتمندی ملت

‏     انسان دو جنبه دارد: یکی جنبۀ معنوی و یک جنبۀ ظاهری و مادی. و  انسانها در جنبه های معنوی‏‎ ‎‏یک تعلیمات دارند، و در جنبه های ظاهری و مادی یک تعلیمات و اگر چنانچه هر دو با هم جمع‏‎ ‎‏بشوند، یک انسان به تمام معناست [که به وجود خواهد آمد.] من از این خوشحالم که کسانی جهت‏‎ ‎‏معنوی را تقویت می کنند و کسانی [جهت] مادی [را] امید است هر دو اینها، جمع مابین بکنند؛ [کسانی‏‎ ‎‏که] در اینجا مجتمعند. شما معلمان محترم و آقایان ورزشکاران عزیز این دو جنبه را اگر چنانچه تقویت‏‎ ‎‏بکنید، در همۀ قشرهای کشور اگر این دو جنبه تقویت بشود: جنبۀ معنوی با آن تعلیمات معنوی که‏‎ ‎‏اسلام آورده است تقویت بشود و جنبه‌های مادی با آن طرزهایی که لازم است تقویت بشود و [اگر]‏‎ ‎‏یک‌ ملتی این دو جنبه و این دو نیرو را واجد باشند، این ملت سعادتمند است. آنها که جنبۀ ورزشکاری‏‎ ‎‏و مادی را دارند، آنها جوانهایی هستند که روحهایشان برای خاطر همین ورزش تطهیر شده و معنویات‏‎ ‎‏را و ایمان را زودتر قبول می‌کنند. بنابراین هر دو جبهه یک جبهه ایمانی، یک جبهه روحانی است. و‏‎ ‎‏این دو جبهه ایمانی و روحانی است که می‌تواند یک ملت را نجات بدهد.‏

‏     یک‌وقت است که ورزشکاری در خدمت طاغوت است و تعلیم و تربیت هم همین‌طور در‏‎ ‎‏خدمت طاغوت؛ ورزشکاری در خدمت طاغوت، تعلیم و تربیت در خدمت طاغوت جز خسران برای‏‎ ‎‏یک کشوری به دست نمی‌آید. و یک وقت است که این دو قوه، این دو نیروی بزرگ در خدمت الله‏‎ ‎‏است، در خدمت خداست، آن وقت که این دو نیرو در خدمت خدا در آمد، [و] ایمان در آنها تقویت‏‎ ‎‏شد [و اینکه] تعهد داشته باشند برای پیشبرد مقاصد اسلام یک نیروی عظیمی پیدا می‌شود؛ که این‏‎ ‎‏نیروی عظیم را هیچ نیرویی نمی‌تواند جلویش را بگیرد.‏

ناتوانی ابرقدرتها در برابر ایمان و ارادۀ ملتها

‏     چنانکه دیدید به عیان که با این اجتماع همگی با هم و با نیروی ایمان قوای مادی و معنوی با هم‏

‏مجتمع شد و همه با نیروی ایمان به پیش رفتند و این نهضت عظیم را بپا کردند، و آن قدرتهای شیطانی را‏‎ ‎‏شکستند و نتوانستند قدرتهایی که می‌خواستند این قدرتهای بزرگ را نگه دارند. خود قدرت شیطانی و ‏‎ ‎‏طاغوتیِ بزرگ مجهز به همۀ جهازها، همۀ سلاحهای مدرن [بود] پشت سر او هم تمام قوای مادی، ‏‎ ‎‏تمام ابرقدرتها از او حمایت می‌کردند و امریکا بیشتر و دیگران هم همین‌طور، حمایت می‌کردند از این‏‎ ‎‏قدرت بزرگ مع‌ذلک با همۀ قدرتها نتوانستند این قدرت ایمان را که در کشور ما و در ملت بزرگِ ما پیدا شد با همۀ قدرتی که داشتند نتوانستند خودشان را حفظ کنند، منافع خودشان را حفظ کنند. شما‏‎ ‎‏قدرتمندها برای خاطر ایمانی که [دارید] برای خاطر اینکه جوانهای ما شهادت را برای خودشان یک‏‎ ‎‏فوز می‌دانستند، در راه اسلام شهادت را برای خودشان طالب بودند از ما می‌خواستند که دعا بکنید‏‎ ‎‏شهید بشوم، با این قدرت بود که توانستیم آن سد عظیم را بشکنیم و الّا ما که اسلحه نداشتیم. حالا چهار‏‎ ‎‏تا اسلحه پیدا شده در دست پاسدارها، بعد از انقلاب این پیدا شده این غنایم جنگی. قبل از انقلاب و در‏‎ ‎‏حال انقلاب ما اسلحه نداشتیم آنها همه چیز داشتند و ما هیچ نداشتیم. به حسب حسابهایی که مادیین‏‎ ‎‏کردند، امکان نداشت روی آن حسابها یک قدرتی که به آن بزرگی بود و همه چیز داشت و همۀ قوا‏‎ ‎‏دنبال آن بودند حتی حکومتهای اسلامی، حکومتهای اسلامی هم پشت سر او ایستاده بود این قدرت‏‎ ‎‏عظیمی که همۀ قدرتهای جهان پشت سرش بودند، ابرقدرتها مثل امریکا، شوروی، چین، انگلستان،‏‎ ‎‏اینها همه پشت سرش بودند. و مع‌الأسف دولتهای اسلامی هم همین‌طور.‏

ایمان و معنویت منشأ قدرت ملت

‏     بیخود نبود که من وقتی خواستم از کویت حتی عبور کنم از این‌ور کویت به آن طرف و از آن‌جا‏‎ ‎‏خارج بشوم این قدر هم اجازه نمی‌دادند. بیخود نبود. بیخود نبود که دولت عراق جدیت کرد که ما یا‏‎ ‎‏ساکت باشیم و یا آنجا نباشیم؛ برای اینکه اینها همه با هم بودند، قوای شیطانی همه با هم بودند. و من در‏‎ ‎‏آنجایی که دیدم که از کویت حتی از عبور شهر اینها مانع شدند و مرا گفتند «از هر جا آمدی برگردید و‏‎ ‎‏باز برگشتیم به عراق، من اینطور فهمیدم که مسئله این نیست که فقط کویت اینطور باشد؛ این همه‏‎ ‎‏ممالک اسلامی که همه‌شان با هم مشترک‌المنافع هستند و همه پشتیبان [یکدیگر] هستند، اینها‏‎ ‎‏نخواهند گذاشت ما در آنجا بمانیم؛ و لهذا [بدین خاطر بنا گذاشتیم] به یک مملکتی... برویم که دیگر‏‎ ‎‏تحت تأثیر این معنا نباشد که اجازه ندهند وارد شویم ما هم فرانسه را انتخاب کردیم و به آنجا رفتیم. و‏‎ ‎‏آنها هم پشیمان شدند: هم عراق پشیمان شد و هم دولت ایران پشیمان شد که یک همچین کاری کردند. ‏

‏که... پاریس برویم چرا که در آنجا دست ما برای تبلیغات باز بود. ما مطالب و مسائل ایران را به همه‏‎ ‎‏جای دنیا رساندیم. و با بعضی [از خبرنگارها] که از امریکا می‌آمدند مصاحبه‌های تلویزیونی [کردیم]‏‎ ‎‏ضبط می‌کرد[ند] بعد از یک ساعتی دو ساعتی در تمام امریکا ـ آنطور که می‌گفتند ـ در تمام امریکا و‏‎ ‎‏در بسیاری از [مناطق مثل] کانادا پخش و مطالب ما در همان محیط خود امریکا هم پخش می‌شد آن‏‎ ‎‏برای این بود که نمی‌گذاشتند ما از این مملکت به آن مملکت برویم و همه جا را به نظر من سد کردند‏‎ ‎‏برای این بود که آنها پشتیبان بودند... ابرقدرتها برای بردن منافع ما و این ممالک تحت سیطره برای‏‎ ‎‏اینکه یا خوف داشتند از اینکه مبادا ایران یک وجه اسلامی پیدا کنند و مردم غلبه کنند و... و یا برای‏‎ ‎‏اینکه با آنها مشترک‌المنافع بود و... مقصود این است که در عین حالی که تمام قوای شیطانی با هم جمع‏‎ ‎‏بودند، همه، هم آنهایی که خودشان را منتسب به اسلام می‌دانستند و هم آنهایی که [از اسلام] خارج‏‎ ‎‏بودند در عین حال ملت ما با چه قدرتی پیش برد؟! تفنگ داشت؟ مسلسل داشت؟ توپ داشت؟ تانک‏‎ ‎‏داشت؟ هیچ نداشت لکن یک معنا بود و آن معنویت و این ایمان [به خدا بود. و] این ایمان یک قدرتی‏‎ ‎‏به این ملت داد که آنکه از صدای تفنگ می‌ترسید از تانک دیگر نمی‌ترسید. آنکه در دو سال قبل، از‏‎ ‎‏سایۀ یک پاسبان می‌ترسید حالا از سپهبد هم نمی‌ترسد! یکی از دوستان ما گفت چند تا بچه‌ها در شیراز‏‎ ‎‏دور یک صاحب منصبی جمع شدند و به او گفتند که بگو زنده باد فلانی و مرده باد فلانی. این [صاحب‏‎ ‎‏منصب] همین طور که ایستاده بود و هی می‌گفت بروید، وقتی مرا دید گفت آقا بیا و مرا از دست اینها‏‎ ‎‏نجات بده و بعد ایستاد رو به قبله و همان را که بچه‌ها به او می‌گفتند با فریاد همان را گفت! [صلوات‏‎ ‎‏حضار] بچه‌های کوچک هم اینطور تحول پیدا کردند بچه‌های دبستان هم همان مطالب را می‌گفتند که‏‎ ‎‏در بالاترها می‌گفتند، در دانشگاهها می‌گفتند.‏

قوای روحانی و قوای مادی در کنار یکدیگر

‏     همه با هم یک مطلب می گفتند؛ و این باعث شد که قوای روحانی و قوای مادی و همۀ قوا با هم مجتمع شدند این را کی مجتمع کرد؟ نمی‌شد غیر از خدا. دست هیچ‌کس نبود. این یک قدرت الهی‏‎ ‎‏بود. من وقتی که در پاریس یک شخصی پیش من آمد حکایت کرد از آنجاهایی که رفته بود دیده بود‏‎ ‎‏از دهات اطراف خود که رفته بود... صبح که می‌شود، آن عالِم ده جلو می‌افتد و مردم دنبال او تظاهرات‏‎ ‎‏می‌کنند گفت همۀ دهات اینطور شده است؛ و او یک جایی را اسم برد که من به آنجا رفتم. در بیابان در‏‎ ‎‏نزدیک کوه. گفت که من آنجا هم رفتم دیدم اینها هم همان معنا را می‌گویند که تهران می‌گویند. من در‏

‏همان جا اعتقادم این شد که یک دست غیبی در کار است. و الّا کارهای بشری یک شعاع خاصی دارد. ‏‎ ‎‏یک کسی می‌تواند یک خانه را اداره کند، یک مخروبه را یک شهر را یا یک استان را. یک کسی بتواند‏‎ ‎‏همه را آن هم با...‏‎[1]‎‏ یا قومهای مختلف با سنهای مختلف: بچه کوچولو، پیرمرد 90 ساله همه را با هم‏‎ ‎‏مجتمع کند و همه را با هم یک کلمه کند این غیر از یک قدرت الهی، یک قدرت غیبی نمی‌تواند باشد و‏‎ ‎‏لهذا من اطمینانم زیاد می‌شد و می‌گفتم ان شاءالله ما پیروز می‌شویم و بحمدالله شد. لکن باید همین معنا‏‎ ‎‏را حفظ کنید شما اگر بخواهید که پیروزی را تا آخِر برسانید مملکت بشود مال شما جوانانی برومند و‏‎ ‎‏مال آقایانی که آقایانی هستند معلم. اگر بخواهید مملکت مال خودتان باشد آن قدرت الهی که شما را به‏‎ ‎‏این پیروزی رساند این را حفظش کنید [ان شاءالله حضار] ایمانتان را حفظ کنید [ان شاءالله حضار] با‏‎ ‎‏ایمان می‌توانید شما پیروز بشوید و با ایمان این پیروزی را پیدا کردید با این عقیده که در صدر اسلام هم‏‎ ‎‏همین عقیده یک مشت اشخاصی که ده تا پانزده نفرشان یک شتر داشتند؛ لشکرهای رسول‌الله و لشکر‏‎ ‎‏مسلمین هر چند نفرشان یک شمشیر داشتند؛ آن هم یک شمشیر کهنه و بر امپراتوری ایران و امپراتوری‏‎ ‎‏روم اینها غلبه کردند. عدۀ تمام لشکر اسلام سی هزار بوده با این ابزاری که می‌گویند چند تا یک شتر،‏‎ ‎‏چند تا یک شمشیر، شمشیر کهنه و عدۀ پیشقراولهای روم شصت هزار [نفر] و دنبالش هفتصد یا‏‎ ‎‏هشتصد [هزار نفر بودند] با آن تجهیزات که در... آن وقت بوده همه چیز داشتند. آن سی هزار نفر،‏‎ ‎‏یکی از سردارها گفت که سی نفر با من بیایند... ما صف می‌شویم با این شصت هزار جمعیت [مقابله‏‎ ‎‏نماییم!] رفقایشان اینها که یک قدری دوراندیش بودند [گفتند] نمی‌شود، چه و چه بعد ـ بر حَسَب‏‎ ‎‏تاریخ ـ بنا بر این شد که شصت نفر [باشند که] هر یک نفر مقابل هزار نفر بروند بجنگند، شصت نفر‏‎ ‎‏انتخاب کردند، رفتند و شصت هزار نفر را شکست دادند، این چه بود؟! این بود که این شصت هزار نفر‏‎ ‎‏مادی بودند برای دنیا کار می‌کردند، این شصت نفر مادی نبودند، معنوی بودند برای خدا کار می‌کردند.‏‎ ‎‏قدرتی که برای خدا کار بکند جبرئیل امین پشت سرش است ملائکةالله پشت سرش است. این قدرتی‏‎ ‎‏که شما با اینکه هیچ نداشتید. همه را شکست دادید، این برای اینکه قدرت خدا پشت سرتان بود،‏‎ ‎‏ملائکةالله پشت سر شما بود آن قدرت بود کاری بکنید که این ملائکةالله نروند کاری بکنید که خدای‏‎ ‎‏تبارک و تعالی عنایتش را از ما برندارد. کاری نکنید حالا که آزادی به اصطلاح پیدا شده است حالا که‏‎ ‎‏استقلال پیدا شده است. از آزادی... اگر چنانچه خدای نخواسته...‏

‎ ‎

  • ـ نامفهوم.