مجله کودک 393 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 393 صفحه 8

عروسک و قاصدک سحر که از خواب بیدار شد. مادرش خانه نبود. اوقاتش تلخ شد. عروسکش را برداشت و کنار پنجره نشست. عروسک به سحر نگاه کرد و گفت: «چرا اخم کردی؟ وقتی اخم میکنی زشت میشوی.» سحر گفت: «تنهایی، هم حوصلهام سر رفته، هم یک کمی میترسم.» سحر پنجره را باز کرد و پشت میلهها نشست و گفت: «چرا هستم، نمیبینی هیچ کس توی خانه نیست؟» عروسک از این حرف ناراحت شد و گفت: «تو نمیبینی که ما دو تا هم اینجا هستیم؟» سحر به عروسک گفت: «اینجا فقط یک نفر است، یک عروسک به درد نخور!» و بعد دو تا انگشتش را توی گوشش کرد تا صدای عروسک را نشنود. عروسک میخواست با سحر قهر کند! امّا پشیمان شد و گفت: «نه خیر، سحرخانم، هم من یک عروس به دردبخور نیستم، هم غیر از من یک نفر دیگر هم اینجاست.» با اینکه انگشت سحر توی گوشش بود؛ امّا او صدای عروسک را شنید و گفت: «نه خیر، کسی اینجا نیست.» عروسک گفت: «هست، هست.» سحر گفت: «نیست، نیست. اصلاً میخواهی باتریات را دربیاورم که نتوانی حرف بزنی و راه بروی؟!» عروسک پایش را زمین کوبید و گفت: «هست، موضوع تمبر: نیروی نظامی پرتغال قیمت: ندارد سال انتشار: 1980

مجلات دوست کودکانمجله کودک 393صفحه 8