
انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است.
خواب از چشمهای خرگوش بیرون آمد و از همان بالا نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت. یک کامیون کوچک در گوشه اتاق بود. کامیون یک راننده هم داشت. این کامیون مال پسرک بود. خواب با خوشحالی گفت: «هان! آنجا هم جای خوبی است!»
بعد به سراغ کامیون رفت و توی چشمهای راننده کامیون نشست. راننده کامیون خمیازهای کشید و چشمهایش را روی هم گذاشت. داشت خوابش میبرد که یکدفعه از جایش پرید. چشمهایش را باز کرد و گفت: «نه. من نباید بخوابم. من باید شب و روز بیدار باشم. اگر بخوابم تصادف میکنم.»
خواب از چشمهای راننده بیرون آمد و به آرامی از آنجا دور شد. پسرک هنوز در حیاط بازی میکرد و اصلاً هم به فکر خواب نبود.
این قسمتی از قصّهی کتاب بود که خواندید. خوب است ادامهی قصّه را در کتاب «خواب و پسرک» که به بهای 190 تومان چاپ و منتشر شده است دنبال کنید و بخوانید.
موضوع تمبر: کشاورزی در آفریقا
قیمت: 2 واحد
سال انتشار: 1950
مجلات دوست کودکانمجله کودک 393صفحه 35