مجله کودک 40 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 40 صفحه 24

دستبرد به روزنامهفروشی قسمت دوم نویسنده: کریس کولشا مترجم: شادی زمانسرایی هفته گذشته خواندید که... امی دختر سیزده سالة روزنامه فروش. در مغازة آقای لینتون کارمیکند. او یک روز صبح زود وقتی میخواهد وارد مغازه شود، از پشت پنجره مردی را میبیند که با چاقوی بزرگی آقای لینتون را تهدید میکند و ازاو میخواهد گاو صندوق را باز کند. امی به سرعت به طرف اتومبیل، آن مرد میرودولاستیکهای آن را پنچر میکند. اما ناگهان مرد را پشت سر خودش میبیند.... مرد، چاقوی بزرگش را به طرف امی گرفت و گفت: «زود از اینجا دور شو.» امی به خوبی میتوانست صدای خالی شدن باد لاستیکها را بشنود، ولی مثل این که دزد متوجه آنها نشد؛ چون با عجله سوار اتومبیل شد و به سرعت به طرف پل رفت. امی با عجله وارد مغازه شد. صورت آقای لینتون مثل گچ سفید شده بود. امی با نگرانی پرسید: «آقای لینتون! حالتان خوب است؟». آقای لینتون لبخندی زد و گفت: «فقط یک خراش کوچک، او فقط توانست دستم را یک خراش کوچک بدهد. من شجاعتر از اینها هستم! تو چطوری امی؟ به تو آسیبی نرساند؟». امی با لبخندی گفت: «نه آقای لینتون، ولی فکر میکنم من به او صدمه زده باشم!». آقای لینتون فرصت نکرد که دوباره سوال کند، چون در همان لحظه صدای وحشتناک و بلندی به گوش رسید، صدای پرتاب شدن چیزی در آب! امی و لینتون خود را به کنار رودخانه رساندند. اتومبیل قرمز رنگ دزد درون رودخانه افتاده بود و مردسعی میکرد که از آن بیرون بیاید. امی نگران بود: «آقای لینتون، عمق آب چقدر است؟ بهتر نیست کمکش کنیم؟». آقای لینتون دستی به سرش کشید و با خنده گفت: «باید او را تنها بگذاریم، عمق آب آن­قدر ست که او نتواند دوباره فرار کند.» امی پرسید: «بهتر نیست پلیسها را خبر کنیم؟». . من قبلاً به آنها تلفن کردهام. . ولی او که گوشی تلفن را برداشت....

مجلات دوست کودکانمجله کودک 40صفحه 24