مجله کودک 38 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 38 صفحه 7

میخواهم روز شم داستانهای یک قل، دوقل قسمت بیست و نهم طاهره ایبد محمد حسین میخواست زورو بشود، من هم میخواستم زورو بشوم و با آدم بدها بجنگم. محمد حسین گفت: «من میشم زورو، تو هم بشو اسب من.» گفتم: «اِ، زرنگی! من میخوام خودم زورو باشم.» بعد دعوایمان شد. من میگفتم: «من زورو میشم»، محمد حسین میگفت: «من زورو میشم.» من گفتم: «تو بدجنسی، بدجنسا که زورو نمیشن.» محمد حسین گفت: «خودت بدجنسی... اصلاً تو بشو اون گروهبانه.» محمد حسین یادش رفته بود که اسم اون گروهبان چاقه چیه، من هم یادم نبود، ولی نمیخواستم آن گروهبانه باشم. بعد محمد حسین رفت و مقنعة مامانی را از توی کمد برداشت، اجازه هم نگرفت. من هم روسری سیاه مامانی را برداشتم و انداختم دور گردنم و آن را گره زدم، ولی هنوز زورو نشده بودم. باید یک چیزی دیگری هم میگذاشتم روی چشمم. یک چیزی که پارچهای باشدو جای چشمهایش هم خالی باشد. باید یک چیز خوبی پیدا میکردم. رفتم سر کشو جورابها و یک لنگه جوراب سیاه مامانی را برداشتم. محمد حسین فضول هم آمد. مامانی از توی آشپزخانه داد زد: «بچهها، محمد حسین، محمد مهدی. دارید چی کار میکنید؟... خرابکاری نکنیدها». نمیدانم این مامانی از کجا فهمید که ما داریم یواشکی یک کاری را انجام میدهیم. محمد حسین گفت: «تو باید اسب من بشی، اون جوراب رو هم بده به من.» گفتم: «اصلاً هم نمیخوام اسب بشم، من زورو هستم، این رو هم خودم پیدا کردم، به تو هم نمیدم.» بعد تندی جوراب را برداشتم و از اتاق دویدم بیرون. محمدحسین گفت: «حسابترو میرسم.» من هم برایش زبان درآوردم؛ بعد رفتم توی آن یکی اتاق کهآن جوراب را ببندم به چشمم و زورو واقعی بشوم. جلو آینه ایستادم و جوراب را گذاشتم روی چشمم. هی تا میآمدم آن را گره بزنم، تالاپی میافتاد و نمیشد. دستم نمیرسید

مجلات دوست کودکانمجله کودک 38صفحه 7