مجله کودک 38 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 38 صفحه 24

یک سوسیس و سه آرزو در روزگاران قدیم، هیزمشکنی با همسرش در یک خانة چوبی کوچک زندگی میکرد. هیزمشکن هر روز صبح به جنگل میرفت و بعداز ظهر که به خانه برمـیگشت، یک کاسه سوپ داغ در انتظارش بود. آنها روزهای خوبی را پشتسر میگذاشتند تا این که روزی اتفاقی برای هیزمشکن افتاد. او در جنگل به درخت صنوبر بزرگی برخورد که حفرة عجیبی روی تنهاش بود و با بقیة درختان جنگل فرق میکرد. وقتی شروع کرد به ضربه زدن تادرخت را قطع کند، یک کوتوله در میان سوراخ ظاهر شد. کوتوله گفت: «این همه سر و صدا برای چیست؟ تو که نمیخواهی این درخت را ببری؟ مگر نه؟ اینجا خانة من است و من در این درخت زندگی میکنم بهتر است درخت دیگری را انتخاب کنی.» هیزمشکن که از تعجب تبر از دستش افتاده بود، با لکنت گفت: «خب،من... من هر درختی را که دوست داشته باشم میبرم. بنابراین...». کوتوله وسط حرفش پرید و گفت: «بسیـار خوب، بسیار خوب. اگر تو این درخت را قطع نکنی، من سه آرزوی تو را برآورده میکنم. موافقی؟». هیزم شکن کمی فکر کرد و گفت: «سهآرزو؟ باشـد. من موافقم!» و برای مشورت با همسرش به طرف خانه رفت. همسر هیزمشکن مشغول شستن ظرفها بود که او شاد و خندان از راه رسید و ماجرای دیدارش با کوتوله را برای همسرش تعریف کرد. او نیز شروع کرد به فکر کردن دربارة چیزهای عجیب و غریبی که میتوانست به عنوان یکی از سه آرزو به کوتوله بگوید و ناگهان فریاد زد: «من آرزو دارم که یک رشته سوسیس داشته باشم، اگر چه....» و خواست حرفش را عوض کند اما خیلی دیر شده بود. سوسیسها حاضر شدند. هیزمشکن در حالی که خیلی عصبانی شده بود گفت: «سوسیـس... چه آرزوی مسخـرهای! تو یک زن نادان هستی و من آرزو میکنم که آنها به دماغ تو بچسبند.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 38صفحه 24